مرجع رسمی شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

عبدالعلی علی‌عسکری در کنار شهید شاه‌آبادی

سال‌هایی که ما وارد دانشگاه شدیم و در عین حال قبل از آن در جریان فعالیت‌های سیاسی بودیم،در همین پیوند از دبیرستان و در جریان فعالیت‌های سیاسی، بنده با دوستان‌مان در جمع‌ هیئت‌های مذهبی و در محافل سیاسی، با شهید شاه‌آبادی آشنا شدم. شهید شاه‌آبادی انسانی پرشور، باعزم و بااراده و انسانی مصمم و آتشین بود، به نحوی که به هر کسی برخورد می‌کرد، آن روحیۀ عزت نفس و قدرت و روحیه‌ای که داشتند و با ویژگی‌های عرفانی و معنوی که در او بود و با شدت خشمی که برآمده از اعتقاد به اسلام و راه امام بود و نسبت به رژیم فاسد و منحط پهلوی ابراز می‌شد، پرشوری و انگیزۀ قوی ایشان موجب می‌شد که به هنگام تماس با دیگران، در دانشجویان و  آحاد مردم و جوانان یک حالت انقلابی و ستیزه‌جویی با رژیم شاه ایجاد شود. ما در همان ایام جوانی با ایشان آشنا شدیم و این روحیات جذاب و آتشین ما را با خود همراه کرد.

 

راوی: داماد شهید- عبدالعلی علی‌عسکری

  • ۰
  • ۰

سرود عالم ربانی

 

شهید شاه‌آبادی در جبهه

  • ۰
  • ۰

شهید شاه‌آبادی

در سفر مشهدی که با شهید شاه‌آبادی می‌رفتیم، ایشان را زیر نظر داشتم. درست است که در سطح حاج‌آقا نبودیم، ایشان در مسیر نگاه می‌کردند به ما، خانم‌شان و بچه‌هایشان که طبیعت را نظاره کنیم. حواس‌شان بود که ما خوابیم یا بیدار. اگر خواب بودیم، تذکر می‌دادند که کوه را ببینید، دشت را ببینید، طبیعت را نگاه کنید. در هتلی که در مشهد ما اقامت کردیم، برای فرزندان آقای طباطبایی، خانواده شهید شاه‌آبادی و خانواده ما سر جمع، فرضاً پانزده غذا سفارش می‌دادند. بعد دقت می‌کردم ببینم خودشان چی؟ می‌دیدم وقتی بچه‌ها غذایشان را می‌خوردند، باقی‌مانده بشقاب بچه‌ها را یکی کردند و خودشان شروع کردند به غذا خوردن. بلافاصله بعد از صرف غذا، به همسر و فرزندان برنامه می‌دادند که هر کدام وظیفه‌شان را انجام بدهند و چه ساعتی به حرم بروند. خودشان هم به حفظ قرآن مشغول بودند. از آقایانی که همراه بودند می‌خواستند که قرآن بگشایند و ببینند سوره‌ای که حفظ کرده‌اند، درست می‌خوانند یا نه.

 

راوی: خواهر همسر آقای طباطبایی

  • ۰
  • ۰

شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

در ماه مبارک رمضان، همیشه وقتی نماز می‌خواندند، افطار می‌کردند و شروع به مطالعه می‌کردند تا سحر. آن وقت می‌گفتند : «دیر شد! الان اذان می‌گویند». بلند می‌شدم و برای سحر آماده می‌شدم.

ایشان کم می‌خوابیدند و در مقابل خیلی پُرکار بودند، خیلی هم کم غذا می‌خوردند و این عادات را از اوّل داشتند. عقیده‌شان این نبود که برای فعالیت بیشتر باید بیشتر خورد، بلکه معتقد بودند که وقتی زیاد بخورند و سنگین شوند فعالیت‌شان کم و فکر بسته می‌شود. اوایل محال بود ایشان بیشتر از چهار ساعت بخوابند. اگر بیشتر می‌خوابیدند، خودشان را جریمه می‌کردند و شب بعد کمتر می‌خوابیدند. زمان انقلاب شبی دو ساعت یا دو ساعت و نیم بیشتر نمی‌خوابیدند.

 

راوی: همسر شهید

  • ۰
  • ۰

آنی غافل نباش

پوستر آنی غافل نباش

وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ[1]

ولی یادآوری کن و پند ده و آن را پیگیر باش، چرا که تذکر و اندرز برای مؤمنان سودمند است

زیرا آن ارزش و قداست و تعالی روح و اسلام در همۀ وجود مؤمن اثر گذاشته. لحظه به لحظه باید به او تذکر داد که راه را اشتباه نروی، یک لحظه غفلت نکنی. آنقدر حیف است لحظات غفلت که حاضر نیستند آنی هم غافل بمانی.

 

بخشی از سخنرانی شهید شاه‌آبادی دربارۀ ماه مبارک رمضان

 

[1] ذاریات55

  • ۰
  • ۰

فدایی فداییان خدا

شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

یکی از خصوصیات شهید شاه‌آبادی این بود که نسبت به کسی که برای خدا قدم برمی‌داشت عاطفه‌ای خاص پیدا می‌کردند؛ جوری که می‌خواستند خودشان را فدای فرد کنند. در جنگ هم این افراد زیاد شده بودند؛ کسانی که به جبهه می‌رفتند و خودشان را آماده چنین مقامی می‌کردند. ایشان آن‌ها را خیلی دوست داشتند و به آن‌ها محبت می‌کردند و دوست داشتند که به خانواده‌های آن‌ها سر بزنند. به بیمارستان‌ها می‌رفتند و به مجروحان رسیدگی می‌کردند. زمانی هم که در مجلس بودند، حتماً به جبهه می‌رفتند و برای تک‌تک رزمنده‌ها هدیه می‌بردند و حتماً باید آن‌ها را می‌بوسیدند. در زمان ناهار، شام و... در سنگر در کنار آن‌ها بودند. می‌گفتند: «این‌ها بودند که انقلاب ما را نگه داشتند. وقتی ما نمی‌توانیم به جبهه برویم و بجنگیم، لااقل می‌توانیم به آن‌هایی که همه چیزشان را برای رضای خدا گذاشته‌اند و این‌هایی که نمی‌دانند تا چند لحظۀ دیگر زنده هستند یا نه رسیدگی کنیم و آن‌ها را ببوسیم. چقدر باید بی‌عاطفه باشیم، اگر به آن‌ها سر نزنیم و رسیدگی نکنیم. چون این‌ها همه چیزشان را برای ما گذاشتند و باید دردِ دل این‌ها را گوش کنیم، به خانواده‌هایشان رسیدگی کنیم

 

راوی: همسر شهید

  • ۰
  • ۰

الموت یحرسک

آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی برادر شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

یکی از نمونه‌های جان‌باختگی ایشان در مورد اسلام و جمهوری اسلامی این بود؛ آخرین شبی که زندگی کردند، با آقای دکتر منافی، وزیر بهداری، جلسه داشتند. بنا بود فردا به‌اتفاق بروند به اهواز، ولی ایشان از آن مجلس که بیرون می‌آیند، به راننده‌شان می‌گوید: «وقت داری برویم؟» راننده هم می‌گوید: «بله!» با همان ماشین می‌روند. از همان‌جا به دکتر منافی تلفن می‌کنند که ما اهواز هستیم، شما خودتان را برسانید. اینکه رسانده یا نرسانده، نمی‌دانم. آقای مهندس چمران همراه ایشان بودند و بعضی از افراد دیگر که می‌خواستند صبح به جزیره مجنون بروند، نگذاشتند بعد از ظهر سوی خط بروند.

در شرایطی که «الموت یحرسک»! تا آن زمانی که مجال انسان هست، مرگ فرانرسیده، انسان را مانع از این می‌شود که در دام مرگ بیفتد. آن زمانی که رسید، دیگر فایده ندارد. مثل اینکه آن حد مُجازی که بنا بود ایشان زندگی بکنند، در پیشگاه الهی در دنیا همان مقدار بود که در صبح بود. بعد از ظهر در اولین مرحله‌ای که پا به جزیره مجنون گذاشتند، با اولین خشابی که از توپخانه عراقی‌ها حرکت کرد، تنها کسی که از آن جمع شهید شد، ایشان بودند. به هر حال، این آخرین لذتی بود که در این اواخر در سخنرانی‌هایی که برای جوان‌ها می‌کردند، از پیشگاه خدا خواسته بودند: «خدایا شربت شهادت را به من بنوشان» که ایشان نوشید. به هر حال، این توفیقی بود که خداوند نصیب‌شان کرد.

 

راوی: برادر شهید - آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

زندگی‌نامه شهید شاه‌آبادی

زندگی 54 سالۀ شهید آیت الله مهدی شاه آبادی در یک نگاه

جانشین خلف شاه‌آبادی بزرگ

 

در سال 1309 خورشیدی در خانوادۀ آیتاللهالعظمی میرزا محمدعلی شاهآبادی، از مادری به نام «بتول مطیعا» پسری به دنیا آمد که وی را «مهدی» نام نهادند. تولد این کودک، همزمان با ایام سلطنت رضا شاه در ایران بود، سالهایی که به سرکوب دین و مذهب از سوی دستگاه سلطنت مشهور بود. خانهای که مهدی در آن به دنیا آمد، بیت فقیهی عالم و عارفی وارسته بود که در عین حال، از سیاست و برقراری احکام اسلامی در جامعه غافل نبود. آیتاللهالعظمی شاهآبادی، در آن ایام ازجمله علمای مبارزی بود که با سلطنت جور رضا شاه به مقابله برخاسته و اساساً چهرهای ضد ظلم بود. (در بخش‌های دیگر این مجموعه، به طور جامع‌تر به شرح زندگی و مبارزات عارف کامل، حضرت آیه‌الله میرزا محمد علی شاه‌آبادی خواهیم پرداخت).

در سال 1313 در حالی که چهار سال از عمر مهدی میگذشت، آیتاللهالعظمی شاهآبادی پس از اقامت هفت ساله در قم، عازم تهران شد. پس از ورود به تهران، مهدی، برای فراگیری قرآن وارد مکتبخانۀ «امامزاده یحیی» شد و پس از دو سال، به همراه دو برادر دیگر خود، به دبستان «توفیق» رفت. در ایام دبستان، مهدی پس از فراغت از دروس روزانۀ مدرسه، بعد از ظهر نزد پدر به فراگیری علوم دینی میپرداخت و دروس صرف و دیگر مقدمات عربی را از ایشان  فرا می‌گرفت.

در سال 1323 مهدی 14 ساله، برای تحصیل علوم دینی وارد «مدرسه مروی» شد و پس از چهار سال، در یکی از اعیاد مذهبی به دست یکی از سادات و در حضور پدر بزرگوارش، لباس مقدس  روحانیت را به تن کرد. یک سال بعد، در سال 1328 هجری شمسی آیت‌الله العظمی میرزا محمدعلی شاهآبادی از دنیا رفت. گویی که زندگی میدانست حالا جانشین مناسبی برای او ظهور کرده است.

مهدی دو سال بعد، برای تکمیل دروس دینی به قم مهاجرت کرد و یک سال بعد، مجدداً برای گذراندن دورۀ دبیرستان به تهران بازگشت و کل دورۀ شش ساله دبیرستان را در 14‌ ماه به پایان رساند، یعنی درست وقتی که کودتای 28 مرداد 1332 رخ داد و دولت دکتر مصدق سقوط کرد، دورانی که مردم ایران در تب و تاب نهضت ملی شدن صنعت نفت بودند. در همین ایام شیخ مهدی به دست عوامل رژیم شاه دستگیر و پس از مدت کوتاهی، آزاد شد. در واقع شروع مبارزات سیاسی- مذهبی شهید شاهآبادی به سال 1332 و پس از کودتای 28 مرداد باز میگردد که برای نخستین بار، دستگیری و  زندان را تجربه کرد.

بعد از آزادی، مبارزه برای او معنای جدیتری یافت، چنان که برنامۀ سفرهای تبلیغی به مناطق محروم را به طور جدی اجرا کرد. در ایام محرم، رمضان و تعطیلات حوزه، به شهرها و روستاهای دوردست میرفت و تلاش میکرد مردم را با امام خمینی آشنا کند. به جز این، تبلیغ شعائر اسلامی در این سفرها که با سختی فراوان انجام میشد، همواره از اهداف اصلی مهدی شاهآبادی بود.

پس از آغاز رسمی و علنی مبارزۀ حضرت امام (ره) در سال 1342 شهید شاهآبادی نیز کمی علنیتر و جدیتر کارش را ادامه داد. ایجاد هماهنگی بین آیات عظام و حضرت امام، نشر و تکثیر اعلامیههای امام، حمایتهای مادی و معنوی از مبارزان و... بخشی از فعالیتهای او در این دوره بود. ضمن اینکه به عنوان یک روحانی، در کنار این فعالیتها، حضور در مساجد و سخنرانی دربارۀ افکار امام و نقد نارساییهای حکومت پهلوی، به هر حال جزو زندگی روزانۀ او بود. شهید آیت‌الله مهدی شاهآبادی، در سالهای 52 تا 57 در مجموع 5 بار دستگیر شد و حدود یک سال و نیم را در زندان گذراند. به جز این، پنج ماه را نیز در تبعید گذراند. (در صفحات آینده شرح مبارزات و زندان‌ها و تبعید شهید شاه‌آبادی به طور مفصل‌تر آمده است).

 پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آیت الله مهدی شاهآبادی در مسؤولیتهای مختلفی فعالیت کرد که عضویت در شورای مرکزی کمیتۀ انقلاب اسلامی، عضویت در هستۀ مرکزی جامعۀ روحانیت مبارز، نمایندگی دوره‌های اول و دوم مجلس شورای اسلامی، عضویت در هیات منتخب امام برای بررسی عملکرد بنیاد مستضعفان در سال 59، عضویت در ستاد بسیج اقتصادی کشور، سرپرستی حوزه علمیه‌ای که خود آن را تأسیس کرده بود، قسمتی از مسئولیتها و فعالیت‌های او بود.

 آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی سرانجام در ششم اردیبهشت سال 1363 در حالی که نماینده دوره دوم مجلس شورای اسلامی بود، در جزیره مجنون و با انفجار خمپاره بعثیان صدامی، شربت شهادت نوشید و به وصال معشوق شتافت.

 

منبع: ویژه‌نامه اسوه اخلاص، ص 4-5

  • ۰
  • ۰

طاق خراب پیرزن

شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

یک بار شهید شاه‌آبادی آمدند و گفتند: «پیرزنی طاق اتاقش خراب شده. من الان گرفتارم و نمی‌توانم آن را درست کنم. شما یک رادیو یا چیز دیگری بخر که به او هدیه بدهم تا او دلش از من خوش باشد و بفهمد که من به فکر او هستم اما نمی‌توانم آن کار را انجام بدهم.» بنابراین از راه دیگر دل او را خوش می‌کردند. می‌گفتند: «این‌ها نباید بعد از این‌همه شهید دادن و بعد از این‌همه رنج کشیدن از دست ما رنج ببرند و از ما ناراحت باشند.»

 

راوی: همسر شهید

 

  • ۰
  • ۰

اتحاد مسجدی

شهید آیت‌الله شاه‌آبادی

فعالیت در مسجد رستم‌آباد قدرت وحدت‌آفرینی شهید شاه‌آبادی را بار دیگر نمایش داد. در آن ایام، آقاجون توانسته بودند پیر و جوان را به هم نزدیک کنند و هر دو طرف طیف را حفظ بکنند. کار آسانی هم نبود. فعالیت‌های انقلابی‌شان را نیز شروع کرده بودند و خیلی هم تند بودند. مثلاً فرض کنید که عَلم راه انداختن که هنوز هم قبحی ندارد و مردم هنوز هم عَلم‌کشی   می‌کنند. ایشان آن سال‌هایی که هنوز هیچی به هیچی بود، می‌گفتند این عَلم هیچ‌گونه شأنی ندارد و نباید راه بیفتد. در حالی که خود آن چهار نفر مردم مسجدی هم خودشان دو دسته شده بودند و آقاجون باید همین حرکت را هم جا می‌انداختند.

روز عاشورا مسجدی‌ها دو گروه شدند. یک گروه پشت سر حاج‌آقا بدون عَلم سینه می‌زدند و باید یک مسیر دیگری را بروند. دستۀ دیگر هم دستۀ جوان‌های جاهلی که می‌گفتند اصلاً عزاداری امام حسین (سلام‌الله‌علیه) بدون عَلم و کتل نمی‌شود و از مسیر دیگری می‌رفتند. نهایتاً در یکی از این کوچه‌های پایین، این دو دسته به هم رسیده بود و چند نفر از این جوان‌ها هم پشت‌شان را کرده بودند به آقاجون. آقای محمد رحیمی می‌گوید: «من یک‌هو قفل کردم. دیدم ماها به آقا پشت کردیم، آقا آمده جلو، دولا شده نشسته، دارد من را می‌بوسد و برای من توضیح می‌دهد که اگر ما می‌گوییم عزای امام حسین (سلام‌الله‌علیه) با علم و کتل نیست، این‌ها نماد است، خرافات است؛ این به معنای این نیستش که ما با عزاداری مخالفیم.» با همین تواضع و گفت‌وگوی دوستانه هر دو طیف را در مسجد حفظ کرده بودند؛ هرچند واقعاً کار آسانی نبود.

 

راوی: حمید شاه‌آبادی