مرجع رسمی شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدمت به انقلاب» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

انتخاب انقلابی

 

ایشان در سال 1350 یا 1351 به عنوان امام جماعت به مسجد رستم‌آباد تشریف آوردند. چند ماه قبل از اینکه ایشان بیایند، مرحوم آشیخ محمدتقی رستم‌آبادی نوه مرحوم حاج آخوند رستم‌آبادی، که سال­‌ها امام جماعت مسجد رستم‌‌آباد بودند، فوت کردند. بعد از فوت ایشان، با توجه به اینکه مردم در بحبوحه مبارزات اسلامی بودند و بودیم، ما یک عده از جوان­‌های آن زمان رستم‌‌آباد، به دنبال این بودیم که جانشین مرحوم رستم‌‌آبادی کسی باشد که اهل مبارزه باشد. بر این اساس، حضرات آقایان مهدی امام جمارانی و مهدی کروبی توصیه کردند که اگر از حاج‌‌آقا مهدی شاه‌‌آبادی خواهش کنیم که اینجا تشریف بیاورند، در شکل‌­گیری مبارزات این منطقه بسیار مفید خواهد بود.

در آن زمان، در رستم‌آباد دو دسته کاملاً متمایز بودند. یک عده آن‌­هایی بودند که طرفدار رژیم حاکم بودند و یک دسته آن‌هایی که مخالف رژیم بودند و ما هم نگرانی‌­مان این بود که نکند دسته مقابل، یعنی آن‌­ها که طرفدار رژیم بودند، از فرصت پیش‌آمده استفاده بکنند و یک فردی را آنجا بیاورند که یا آدم بی‌­تفاوتی باشد یا طرفدار رژیم. و لذا دست به دامن افرادی مثل حاج مهدی شاه‌آبادی شدیم و سریع این کار انجام شد.

شهید شاه‌آبادی که به رستم‌آباد آمدند، یک تحولی ایجاد کردند و از طرفی به طور طبیعی دسته مقابل، یعنی طرفداران رژیم، شروع به سمپاشی علیه ایشان کردند و متقابلاً طرف ما هم حمایت از شهید شاه‌آبادی می‌­کردند که با توجه به شهامت ایشان و خلوص معدودی از جوان‌­ها و افراد مسن معتقد به اسلام و مبارزه و راه حضرت امام، به‌تدریج دسته مقابل ضعیف و گروه ما پیروز شدند. ضمناً برای اینکه از طرف دستگاه گفته نشود که حامیان آقای شاه‌آبادی فقط یک عده جوان هستند و چون از طرف اوقاف هم اجبار کرده بودند که هر مسجد باید هیئت امنا داشته باشد و این مسئله هم به این دلیل بود که رژیم می‌خواست دست‌نشاندگان خودش را به عنوان هیئت امنای مساجد جابیندازد تا بتواند مساجد را کنترل کند؛ ما اقدام کردیم و آمدیم یک هیئت امنا در مسجد رستم‌آباد انتخاب کردیم مرکب از پنج نفر از افراد مسنی که از مسلمانان معتقد به خط امام و مبارزه با رژیم بودند.

این پنج نفر را به عنوان هیئت امنای مسجد به اوقاف معرفی کردیم و این سلاح را با تلاشی که برای انتخاب افراد صالح کردیم، از دست رژیم گرفتیم. در نتیجه، آقای شاهآبادی، چه در وقتی که در زندان بودند و چه در تبعید و در مبارزه، در میان مردم آن منطقه، به عنوان امام جماعت و رهبر مسلمانان انقلابی شرق شمیران، شناخته شده بودند. یکی از خواص این هیئت امنا هم این بود که اگر آقای شاهآبادی به زندان می‌­رفتند، دستگاه یا دسته طرفدار دستگاه، نمی­‌توانستند کس دیگری را جانشین ایشان کنند و با نفوذی که هیئت داشت، چنین کاری برای آن­‌ها ممکن نبود. بدین ترتیب، کار ایشان ادامه پیدا کرد.

جلساتی داشتیم که تفسیر می‌­گفتند. صندوق قرض‌الحسنه‌­ای ایشان تشکیل دادند در این مسجد، که هنوز هم هست و به مشکلات مردم رسیدگی می‌­کند و همچنین یک ذخیره مالی برای انقلابیان بود. افرادی که به زندان می‌­افتادند، از امکانات این صندوق، برای خانواده آن‌­ها استفاده می‌­شد و صرفاً محدود به محل نمی‌­شد و حتی انقلابیانی که در شهرستان­‌هایی مثل قم به زندان می‌­افتادند، و آن­‌هایی که مرحوم شاهآبادی را می‌­شناختند، هم از این امکانات استفاده می­کردند. از طرفی، تازه‌ترین اعلامیه‌­ها و نوارهای سخنرانی امام را ایشان می‌­آوردند و در آنجا تکثیر و توزیع می‌­شد. کتابخانه‌­ای درست کردند که کتاب­‌های انقلابی در آنجا وجود داشت و به افراد انقلابی در آنجا مسئولیت داده بودند و باز توسط ایشان، روحانیان مبارز و انقلابی، به عنوان امام جماعت مساجد آن مناطق انتخاب می­‌شدند تا جمع روحانیت مبارز شمیران تقویت شود و خلاصه مسجد رستمآباد با توجه به حضور آقای شاهآبادی در آنجا، یکی از پایگاه­‌های انقلاب بود و در تظاهرات، تعداد بسیار زیادی از مردم شرکت می­‌کردند و ایشان به همراه روحانیان مبارز شمیران کارهای مبارزاتی را سامان می­‌دادند و نقش ایشان مخصوصاً بسیار زیاد و مؤثر بود.

بعد از انقلاب هم، در مدتی که در مجلس شورای اسلامی در خدمت ایشان بودیم، هر چه زمان می­‌گذشت، بیشتر با عمق روحیات والای ایشان آشنا می­‌شدیم. این مرد خدا در طریق حق، از همه چیز خود گذشته بود. نه جان و نه مال و نه خانواده و نه هیچ چیز دیگر نمی‌­توانست در راه هدف ایشان، مانعی برایشان باشد. ایشان در بین دوستان، مشهور بودند به اینکه خواب ندارند. به عنوان مثال، گاهی نیمه‌شب اگر فرضاً مشکلی در کمیته لشکرک پیش می­‌آمد، می‌­رفتند آنجا و آن مشکل را حل می­کردند و دوباره صبح زود هم مثلاً می­‌رفتند به جلسه جامعه روحانیت.

تحرک بیش از اندازه ایشان و اخلاص بی­‌حدشان که واقعاً عالی بود و نحوه رفتار و سلوک­‌شان، نشان می­‌داد که به هیچ مقام و موقعیتی اهمیت نمی‌­دهند و فقط به اسلام فکر می‌کند و وجودشان را وقف آن کرده­‌اند و ما با از دست دادن ایشان خیلی ضرر کردیم و مردم ایران و به‌خصوص مردم تهران و مخصوصاً ما مردم شمیران، با از دست دادن ایشان، دچار ضایعه­‌ای عظیم ­شدیم که بعید می­‌دانم به این زودی­‌ها جبران شود. البته ایشان به فیض عظیمی که خودشان می­‌خواستند نایل شدند و به هدف‌­شان رسیدند. هر گاه که در نماز دعا می­‌کردند، به خاطر دارم که با آن صدای سوزناک، از خدا طلب شهادت می­‌کردند و نمی­‌خواستند با مرگ معمولی از دنیا بروند. ـ رضوان الله تعالی علیه ـ .

 

راوی: علی اکبر ولایتی

  • ۰
  • ۰

لذت خدمت

شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

سر سفره غذا، من می‌گفتم سیم تلفن را بکشید و راحت غذا بخورید و بعداً جواب تلفن را بدهید. می‌گفتند: «ابداً!» ما گاهی پنهانی تلفن را از پریز می‌کشیدیم. اما وقتی زمان کوتاهی می‌گذشت و تلفن زنگ نمی‌خورد، ایشان می‌فهمیدند که ما یک کاری کرده‌ایم و می‌گفتند: «اگر این کارها را بکنید تا جلوی فعالیتم گرفته شود، برای من قابل تحمل نیست. خوشی و لذت من همین است که به مردم خدمت کنم، چون این مردم رنج دیدند و زجر کشیدند. انقلاب ما به دست این‌هاست. اگر نخواهیم به این‌ها کمک کنیم و یا اگر نخواهیم خودمان را به این‌ها معرفی کنیم و بگوییم که ما دوست شما هستیم و به شما کمک می‌کنیم، پس این‌ها چطور حاضر شوند که جوان‌های خودشان را، که یک عمر برایشان زحمت کشیدند، به جبهه بفرستند؟»

می‌گفتند: «مردم باید بفهمند در قبال این زجری که کشیدند، کسانی روی کار آمدند که دوست این‌ها هستند و با آن‌ها مهربان هستند و می‌خواهند که این‌ها به موفقیتی برسند و دلشان را با این‌ها تسکین بدهند. آخر دل آن‌ها به چه چیز خوش باشد؟!  به این که ما آمدیم سر پُست نشستیم؟! ما چه وضعیتی داریم، اگر نخواهیم فرق بدهیم عملمان را با کسانی که قبل از ما سرکار بودند؟! مگر ما خصوصیتی داریم؟! هرچه داریم برای خودمان داریم! اگر اعمالمان نخواهد آن‌ها را شاد کند یا برای آن‌ها کار کند و یا به درد دل آن‌ها رسیدگی نکند، چطور آن‌ها زحمت بکشند و چطور جوانشان را در راه اسلام و انقلاب بدهند؟ چطور مالشان را بدهند؟ باید بفهمند ما چه کار می‌کنیم، باید بفهمند ما برایشان زحمت می‌کشیم.»

 

راوی: همسر شهید

  • ۰
  • ۰

یک روزی بنده در خدمت ایشان بودم و با یکی دو نفر از دوستان از تهران به قم می‌رفتیم. یادم نیست سر چه موضوعی و برای چه می‌رفتیم، اما با هم می‌رفتیم. بین راه ایشان بر اثر کم‌خوابی و ناخوابی خسته شده بود و طوری کمبود و کسری ناخوابی شب قبلشان زیاد بود که قبل از رسیدن به حرم چشم‌هایش را روی هم می‌گذاشت. ایشان سرش را گذاشت روی زانوی من و من با ایشان شوخی کردم و گفتم: «آقای شاه‌آبادی، انصافاً در چهره شما نورانیتی مشاهده می‌شود که این چهره خیلی زیبنده شهادت است.» ایشان خندید و به من گفت: «خدا کند این آرزوی تو و خواسته تو تحقق پیدا کند و من شایستگی شهادت را داشته باشم.» یک چنین  شخصیتی که خودش را وقف اسلام و مسلمانان و مردم و انقلاب کرده و خانه مسکونی خودش را برای تدریس حوزه علمیه به عنوان آغاز و شروع حوزه در اختیار طلاب و گروه دینی قرار می‌دهد و الآن خدا رحمتش کند و خداوند او را با انبیا و اولیا مشحور بگرداند.

 

راوی: حجت‌الاسلام جعفر شجونی

  • ۰
  • ۰

فقط عدس‌پلو

بعد از پیروزی انقلاب و اوایل برقراری نظام جمهوری اسلامی، من که تازه دخترم ازدواج کرده بود، یک روز جمعه گفتم: «برادر جان، از نماز جمعه به منزل ما تشریف بیاورید.» ایشان گفتند: «من به شرطی می‌­آیم که شما فقط عدس‌پلو بپزید.» من هم دوست داشتم از مهمانانم و عزیزانم پذیرایی خوبی کنم، ولی گفتم ممکن است ایشان ناراحت شوند، چون اخلاق‌­شان را می­‌دانستم. به همین خاطر برای سفره فقط همان عدس‌پلو و ماست و سبزی و سوپ را درست کردم. حاج آقا مهدی با خانواده اینجا آمدند.

یعنی می­‌‌خواهم بگویم ایشان تا این حد خاکی بودند و اصلاً روحیه و رفتارشان با زمان گذشته هیچ فرقی نکرده بود. به‌قدری هم به فکر رسیدگی به کارهای مردم بودند که بعد از ناهار، بلافاصله گفتند کار دارم باید بروم. شاید آن­‌ها جمعاً حدود دو ساعت خانه ما بودند.

 

راوی: حشمت‌الشریعه شاه‌آبادی خواهر شهید

  • ۰
  • ۰

جرأت فریاد

همراه شهید شاه‌آبادی که به شهر یا روستایی می‌رفتیم، هیچ‌کس نبود که به مسجد بیاید. کسی سراغ ما هم نمی‌آمد. حتی نان به ما نمی‌فروختند. نمی‌گذاشتند آب بیاوریم. اما همین آدم‌ها بعد از مصاحبت با آقا، زمان بدرقۀ ما گریه می‌کردند. ما را برای ماه رمضان یا محرم دعوت می‌کردند. ولی حاج‌آقا کس دیگری را جای خودشان می‌گذاشتند. می‌گفتند: «این‌ها دیگر آگاه شدند. هرکسی اینجا بیاید و برایشان صحبت کند، کنار آن آقا می‌آیند و به حرفش گوش می‌دهند.» خودشان به روستای دیگری می‌رفتند و همین کار را ادامه می‌دادند. ترسی هم نداشتند که حرف‌های خودشان را آرام بگویند یا طوری باشد که فکر کنند باید مردم این حرف‌ها را آرام بشنوند، بلکه جرأت مردم را زیاد می‌کردند و به مردم می‌گفتند: «همه با هم، با صدای بلند بگویید شاه چه کسی است؟! همه با هم که بگوییم، نمی‌توانند جلوی شما را بگیرند و به زندان ببرند. وقتی زیاد باشیم و همدست و هم‌دل، نمی‌توانند کاری کنند. خواه‌ناخواه انقلاب علنی می‌شود و به همه‌جا کشیده می‌شود و برای همه سد  شکسته می‌شود.»

به همه جرأت می‌دادند؛ چون خودشان این جرأت را داشتند و به بقیه هم انتقال می‌دادند. اول کمی بلند حرف می‌زدند. وقتی می‌دیدند اتفاقی نیفتاد، بلندتر می‌گفتند. تا جایی رسید که همۀ ایران هم‌صدا شدند و فریاد زدند: مرگ برشاه! پیش از آن کسی جرأت نمی‌کرد حتی اسم شاه را بیاورد، چه برسد بگوید: مرگ بر شاه!

 

راوی: همسر شهید

  • ۰
  • ۰

وقتی در مجلس اعلام نیاز به نیروی جبهه کرده بودند، حاج‌آقا گفته بودند من 48ساعت وقت دارم و می‌توانم بروم. چون مجلس در این مدت تعطیل بود. اما بعد از این 48ساعت کلاس داشتند؛ کلاس‌های تحقیق و برنامه‌های دیگر که باید بعد از این به آن کلاس‌ها می‌رسیدند.

شهید شاه‌آبادی از آنجا به من زنگ زدند و گفتند: «جبهه روحانی ندارد و به من نیاز دارد. باید آنجا باشم.» مقداری هم هدایا برای رزمنده‌های خط مقدم برده بودند؛ همۀ آن‌ها را بوسیده و هدایا را به آن‌ها داده بودند. صبح که می‌خواستند به لب مرز بروند، به من زنگ زدند و گفتند: «کاری کنید که بیشتر بتوانم بمانم. برنامه‌ها و زمان کلاس‌های من را عقب بیندازید. به همه بگویید اینجا به من نیاز دارند و باید اینجا باشم. اما کارها را خودتان انجام بدهید که نبودن من مشخص نشود.»

کلاس تحقیق را که شنبه داشتیم دوست داشتم. خودم هم در آن کلاس حضور پیدا می‌‌کردم. صبح پنج‌شنبه این را به من گفتند و خودشان لب خط رفتند. بعد هم که از جریزۀ مجنون برگشتند آن حادثه برایشان پیش آمد.

 

راوی: همسر شهید

  • ۰
  • ۰

دور بزن!

داشتیم میآمدیم پایین. در بیسیم گفتند که روی پل رومی درگیری شده. ما در سیدخندان بودیم. ایشان گفتند که دور بزن. گفتم: «حاج آقا کجا این موقع شب؟!» گفت: «مگر نمیبینی در شبکه دارند می‌گویند که درگیری پیش آمده؟ برویم ببینیم چه خبره.» گفتم: «حاج آقا شما آخه، برای چی شما بروید؟!» گفت: «نه! دور بزن!» حالا ما دور زدیم رفتیم بالا. ایشان عبا و عمامه را گذاشتند زمین. آمدند داخل جمعیت آن روز تا درگیری را حل کنند.

 

راوی: بیژن ابوالحسنی پاسدار و محافظ شهید

  • ۰
  • ۰

استادزاده

در انتخابات دور اول مجلس شورای اسلامی، شهید شاهآبادی به عنوان نماینده مردم تهران وارد مجلس میشوند و فعالیتهای خودشان را در این سنگر جدید ادامه میدهند. به گفته یکی از همکاران ایشان در مجلس اول، نقش ایشان در کمیسیون قضایی مجلس بسیار برجسته بوده و نظرات و پیشنهادهایی که ایشان میدادند، در آن زمان بسیار راهگشا بوده است.

با شروع جنگ تحمیلی، شهید شاهآبادی احساس کردند وظیفهشان است که بیشتر در جبههها حضور داشته باشند. شهید بزرگوار برنامه منظمی برای حضور در جبههها داشتند؛ یعنی به محض اینکه تعطیلات مجلس میرسید یا کارهای مجلس رفع و رجوع میشد، ایشان دیدار و بازدید از جبههها را در رأس برنامههای خودشان داشتند و بسیاری از فرماندهان و رزمندگان آن زمان از دیدارهای این شهید بزرگوار از جبهههای نبرد خاطرات زیادی دارند. سخنرانیهای ایشان، شرکت درمجالسی که آنجا تشکیل میشد، حضور در خط مقدم جبهه، اینها تماماً خاطراتی است که مکتوب هم هست و به چاپ هم رسیده است یا سایر فعالیتهایی که ایشان داشتند، بازدیدهایی که از جبههها داشتند، به گفته دوستان ایشان خیلی در تقویت روحیه رزمندگان تأثیر داشته است.

با اتمام دوره اول مجلس، انتخابات مجلس دوم صورت میگیرد و ایشان مجدداً از طرف مردم تهران به عنوان نماینده دور دوم مجلس شورای اسلامی انتخاب میشوند و در بین آغاز مجلس دوم و اتمام فعالیت دوره اول مجلس، آخرین بازدید خودشان را از جبهههای نبرد انجام میدهند. این بازدید که در اردیبهشت ماه 1363 انجام میشود، بازدیدی بوده که از منطقه جزایر مجنون انجام میگیرد .در این منطقه، ایشان به همراه فرزند بزرگوارشان که برای بازدید از جبهههای نبرد رفته بودند، در شب شهادت امام موسی کاظم (علیه‌السلام)، در حین بازدید از مناطق جنگی، بر اثر اصابت ترکش گلولههای توپ دشمن به درجه رفیع شهادت نائل میآیند.

بعد از شهادت ایشان، در این سال از طرف حضرت امام بیانیهای صادر میشود و در آن بیانیه ایشان به استادزاده معروف میشوند که از طرف حضرت امام این عنوان بهشان داده میشو؛ چرا که فرزند حضرت آیتاللهالعظمی میرزا محمدعلی شاهآبادی بودند که استادی عرفان حضرت امام را عهدهدار بودند. از این جهت، ایشان به استادزاده معروف میشوند. درآن زمان، ریاست محترم جمهور، قائم مقام رهبری، رئیس مجلس، نخست وزیر، نمایندگان مجلس، وزرا و اقشار مختلف مردم هم بیانیه صادر میکنند و هم تشییع جنازه باشکوهی از ایشان به عمل میآید که نشاندهنده قدردانی مردم از زحمات و تلاشهای 25 ساله این مرد بزرگوار در این مملکت بوده است.

 

راوی: حسن حاجی‌پور هم‌زندانی شهید

  • ۰
  • ۰

استخاره بد است!

شهید آیت‌الله شاه‌آبادی در کنار آیت‌الله مهدوی کنی

خاطرم هست قبل از واقعه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه، خدمت ایشان در مسجد رسیدم و بین دو نماز مغرب و عشا از ایشان خواستم برای من استخاره بکنند. ایشان چند لحظه‌ای فکر کردند و گفتند که استخاره نمی‌کنم. من خیلی تعجب کردم. گفتم: «چطور شد شما استخاره نمی‌کنید؟ من مشکلی دارم که دلم می‌خواهد استخاره بشود.» ایشان گفتند: «نه، شما مشکلت را برای من بگو، بلکه نیازی به استخاره نباشد.» من مطلب را به ایشان عنوان کردم و مطلب هم این بود که آن موقع ما می‌خواستیم با کمک بعضی از دوستان و ایشان، یک مؤسسه پزشکی خصوصی در یکی از مناطق تهران دایر کنیم. بعد اینکه مطلب را شنیدند، با همان خنده‌ای که همیشه در چهره‌شان بود، فرمودند که استخاره بد است. ما هم دیگر هیچ بحثی نکردیم. از این کار پشیمان شدیم و انجام ندادیم. بعداً در یک فرصتی از ایشان پرسیدم: «چطور شما موافق با این کار نبودید و بدون استخاره گفتید این بد است.» ایشان گفتند که در آن موقع انقلاب، مملکت نیاز داشت همه در مؤسسات دولتی باشند و همه وقت‌شان را در آنجا باشند ولذا من صلاح نمی‌دانستم. باز ما در موارد دیگری خدمت ایشان رسیدیم و از راهنمایی‌های ایشان بهره‌مند شدیم.

 

راوی: دکتر رمضانی