مرجع رسمی شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

از مسجد به زندان

آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی برادر شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

برای اولین بار که ایشان از ماهشهر به تهران آمدند، به من فرمودند: «از من دعوت کرده‌اند که به مسجد رستم‌آباد بروم. به نظر شما چطور است؟ بروم یا نه؟» به ایشان گفتم: «آن مسجد خالی است و واقعاً نیاز است به شما. ولی جایگاهی است که می‌توان در آنجا خدمت کرد.» ایشان به آنجا تشریف بردند. روزی به یاد دارم شهید محلاتی گفت: «من می‌خواهم که شما به مسجد بنده بیایید.» برادرم به من گفتند: «صلاح می‌دانید؟ اگر صلاح می‌دانید، با هم برویم.» با هم قرار گذاشتیم نزد شهید محلاتی برویم. آشنایی پیدا کردند و نتیجۀ این آشنایی، دوستی صمیمانه بین این دو بزرگوار شد. هر دو همدیگر را صمیمانه دوست داشتند؛ هم آقای محلاتی و هم اخوی بنده. فعالیت‌های ایشان به‌قدری سریع و گسترده بود که چندی نگذشت که در مسجد رستم‌آباد ایشان را به عنوان مخالف دستگاه آن روز شاه گرفتند و به زندان قصر بردند.

 

راوی: برادر شهید- آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

      باید این را یادآور شوم که بنده و حاج‌آقا مهدیِ شهید و حاج‌آقا نصرالله[1] و حاج‌آقا محمد[2] که الآن قم هستند، در یک جا و یک منزل زندگی می­کردیم و از دو مادر بودیم. علاقه برادرم، آقا مهدی، به پدرمان با بقیه به یک میزان بود. نه اینکه بخواهم بگویم که من یکی چیزی کمتر از ایشان نداشتم، نه، همگی ما به پدر عشق می‌ورزیدیم و واقعاً هم عشق می‌ورزیدیم.

برادرم از کودکی و نوجوانی پرتلاش بود. ایام تحصیلش در مدرسه به‌نوعی می‌گذشت که همه دانش‌آموزان هم سن و سال ایشان می‌گذراندند. ولی در برهه تحصیلات روحانی، که ابتدا در تهران شروع شد و سپس به قم رفتند و با روحیه والای حضرت امام برخورد کردند، شرایط زمانی و موقعیت خود حاج‌آقا مهدی ایجاب می­کرد که این مطالب را در آن ایام بتوانند درک کنند؛ مطالبی که فراتر از مرحلۀ نوجوانی بود. بنابراین تماس با حضرت امام خمینی (ره) و زندگی و برخورد معنوی و روحانی معظمٌ له، برادرم را جذب کرد.[3]

 

راوی: برادر شهید- آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

 

[1] ایشان در اسفند 1396به رحمت خدا پیوستند.

[2] ایشان در دی ماه 1391 وفات یافتند.

[3] مصاحبه با آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

در زندگی افراد، هر کدام از مسائل با خصوصیات روحی­‌شان هماهنگ و عجین است و نمی‌­توان آن‌­ها را تفکیک کرد. شهید شاه‌‌آبادی هیچ­‌وقت نمی‌­گذاشت کار امروزش به فردا بکشد. در حساب خانوادگی رفیق خانواده بود. در حساب انقلاب، فدایی انقلاب و امام بود. در کارها تا آخرین لحظه پایداری می‌­کرد. در دین­‌داری زبانزد بود. در آخرین لحظات زندگی، سخنرانی‌­اش درباره شهادت است، از خدا می‌­خواهد: «خدایا ما را جزء شهدا قرار بده.» بعد هم شهادت نصیبش می‌­شود.

البته روزی که ایشان شهید شده بودند، من اطلاع نداشتم و در مجمع اسلامی در انگلستان بودم. آنجا از طرف مرحوم آیت‌‌الله گلپایگانی مأمور بودم. ولی آقای مهندس مهدی چمران با ایشان تا لحظه شهادتِ شهید همراه بودند. آقای چمران از زندگی روز آخر شهید و برنامه‌­هایی که با هم داشتند خاطره‌­ها دارند؛ مثلاً اصرار شهید به اینکه می‌­خواسته به جزیره مجنون برود، اما ارتش اجازه نمی­‌دهد و آخرسر، بعد از ظهر همان روز سپاه را مجاب می‌­کند و می­رود. این اتفاقات را نمی‌­توان از لحاظ جنگی توجیه کرد. این­‌ها یک مقدراتی است که باید انجام می‌­شد و این تقدیر در آنجا عملی می‌­شود. این‌‌همه جمعیت به آنجا رفته بودند و وقتی گلوله توپ می‌­زنند، تنها کسی که از زمین بلند نمی‌­شود شهید شاه‌‌آبادی است. پس اینجا، حسابِ تقدیر است و ایشان هم برایش فرقی نمی‌­کند. او آماده است برای هر حادثه‌­ای که پیش بیاید.

گاهی اوقات پیش می­‌آمد که به اتفاق ایشان به جایی می‌­خواستیم برویم. آن ایام ماشین­ شخصیت­‌ها ضدگلوله و دارای آژیر و تشکیلات بود. به ایشان عرض کردم که «برادر، من اعصابم خرد می‌­شود، حیف است در ماشینی بنشینیم و به مردم عرض اندام کنیم، لطفاً این آژیر را خاموش کنید.» گفتند: «چشم.» از این جهت خودشان هم مراقب بودند. هر دو ما به این نکته تأکید می­‌کردیم که به حساب اینکه ما روحانی هستیم، این کارها به ما نمی‌­آید؛ باید در بین مردم برویم. خودش مردمی بود. می­‌خواهم بگویم این‌‌طور نبود که بخواهیم عرض اندام کنیم که انقلابی و از زمره شخصیت­‌ها هستیم. حساب درست این بود که ما یک زندگی عادی انجام می‌­دادیم. اخوی شهید ما، زندگی‌­اش طبیعی بود، اما درباره کارهای انقلابی سر از پا نمی‌­شناخت، نمی‌­توانست ببیند کاری در این مملکت وجود دارد که او می‌­تواند انجام دهد و همین‌‌طوری بنشیند؛ آچار فرانسه بود.

 

راوی: برادر شهید- آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

حاج‌آقا مهدی، بعد از سال 1341ش، که دیگر آن زمان به تهران آمده بودند، مدتی برای تبلیغ روحانیت به ماهشهر رفتند. بعد از بازگشت اخوی از ماهشهر، مرحوم حاج محمدتقی رستم‌‌آبادی، نوة مرحوم آخوند رستم‌‌آبادی، از دنیا رفته بود. مسجد رستم‌آباد در محلۀ اختیاریه، خالی از یک نفر معمم و پیش­‌نماز بود. به حاج‌آقا مهدی پیشنهاد کردند تا برای اقامة نماز به آنجا بروند. ایشان در سال 1342 سن سی‌‌سالگی را رد کرده بودند. حاج‌آقا مهدی به من گفتند که صلاح می­‌دانید به آنجا بروم؟ گفتم: «بهترین موقعیت است. بروید.» این­، زمانی بود که حضرت آیت‌الله‌العظمی امام خمینی (ره) نهضت خود را شروع کرده بودند و علاقه‌­مندی اخوی به حضرت امام نیز آشکار شده بود.[1]

 

راوی: برادر شهید- آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

 

[1] مصاحبه با آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

الموت یحرسک

آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی برادر شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

یکی از نمونه‌های جان‌باختگی ایشان در مورد اسلام و جمهوری اسلامی این بود؛ آخرین شبی که زندگی کردند، با آقای دکتر منافی، وزیر بهداری، جلسه داشتند. بنا بود فردا به‌اتفاق بروند به اهواز، ولی ایشان از آن مجلس که بیرون می‌آیند، به راننده‌شان می‌گوید: «وقت داری برویم؟» راننده هم می‌گوید: «بله!» با همان ماشین می‌روند. از همان‌جا به دکتر منافی تلفن می‌کنند که ما اهواز هستیم، شما خودتان را برسانید. اینکه رسانده یا نرسانده، نمی‌دانم. آقای مهندس چمران همراه ایشان بودند و بعضی از افراد دیگر که می‌خواستند صبح به جزیره مجنون بروند، نگذاشتند بعد از ظهر سوی خط بروند.

در شرایطی که «الموت یحرسک»! تا آن زمانی که مجال انسان هست، مرگ فرانرسیده، انسان را مانع از این می‌شود که در دام مرگ بیفتد. آن زمانی که رسید، دیگر فایده ندارد. مثل اینکه آن حد مُجازی که بنا بود ایشان زندگی بکنند، در پیشگاه الهی در دنیا همان مقدار بود که در صبح بود. بعد از ظهر در اولین مرحله‌ای که پا به جزیره مجنون گذاشتند، با اولین خشابی که از توپخانه عراقی‌ها حرکت کرد، تنها کسی که از آن جمع شهید شد، ایشان بودند. به هر حال، این آخرین لذتی بود که در این اواخر در سخنرانی‌هایی که برای جوان‌ها می‌کردند، از پیشگاه خدا خواسته بودند: «خدایا شربت شهادت را به من بنوشان» که ایشان نوشید. به هر حال، این توفیقی بود که خداوند نصیب‌شان کرد.

 

راوی: برادر شهید - آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی