مرجع رسمی شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شهید شاه آبادی

وقتی شهید منتظری متواری می‌شوند و می‌خواستند ازدست ساواک مخفی بشوند، در خانه خودش به ایشان پناه می‌دهد. تعداد دیگری از مبارزان نیز وقتی متواری می‌شدند، ایشان به آن‌ها پناه می‌دادند. برخی که می‌خواستند به فلسطین و لبنان برای آموزش نظامی بروند؛ به این‌ها کمک می‌کرد و هزینه‌های این‌ها را تأمین می‌کرد؛ آن‌ها می‌رفتند برای آموزش و برمی‌گشتند. از جمله این‌ها شهید بروجردی بود. ایشان خیاط بودند. یک روزی که صحبت شد، زمانی که می‌خواستند برای آموزش نظامی بروند، شهید شاه‌آبادی زمینه را برای ایشان فراهم کردند.

از این کارها هر چقدر که مقدور بوده انجام می‌دادند و رژیم هم اجمالاً این چیزها را می‌دانست و مراقب بود که جلوگیری کند، اما ایشان ردی نمی‌گذاشتند. لذا در سنوات مختلف، چند بار اواخر دهه چهل و پنجاه، ایشان توسط رژیم دستگیر می‌شوند. به هر حال، در آن زمان مبارزه بسیار مشکل بوده. یک روحانی‌ای که خانواده دارد و در آن زمان روحانیت تحت فشار بود و همه عوامل رشد کنترل می‌شد، آن زمان را باید کسی حس کند که معنای این را که یک روحانی این‌قدر چابک و سریع در میدان هست بداند. خیلی در آن زمان کم بود روحانی‌ای که با تمام قوا و جسارت در مقابل رژیم بایستد. خیلی احتیاط می‌کردند؛ شاخص‌ترین آن‌ها شهید شاه‌آبادی بود.

چون ایشان از خانواده برجسته روحانیت بودند، رژیم سعی می‌کند که این‌ها را نگیرد که بدنام بشود؛ اما چاره‌ای نبود، از بس باجدیت مبارزه می‌کردند. اوایل دهه پنجاه دستگیر می‌شوند و دوباره سال 53 دستگیر می‌شوند و زندان بودند و شکنجه می‌شدند. معمولاً در رابطه با همکاری ایشان با گروه‌های انقلاب خیلی تند ایشان را لو می‌دهند و می‌آیند ایشان را دستگیر می‌کنند. چند بار ایشان دستگیر می‌شوند. تا ایام پیروزی انقلاب اسلامی پنج بار ایشان دستگیر می‌شوند. پنجمین باری که توسط رژیم دستگیر می‌شوند، روزهای پایانی انقلاب بوده.

یک بار هم ما گروه انقلابی مبارز بودیم که با ایشان در ارتباط بودیم و بعدها به نام گروه انقلابی «بدر» نامگذاری شد. ما با ایشان در تعامل و تماس بودیم. در اوایل 1357 که دستگیر شدیم، ارتباط ما با ایشان تحت مراقبت بود و ایشان را هم دستگیر می‌کنند. یک بار هم ایشان را در رابطه با پرونده ما دستگیر کردند، که فکر می‌کنم چهارمین بارشان بود. ایشان می‌دانستند رژیم شاه یک رژیم وابسته است و منافع ملت ایران و دین اسلام را رعایت نمی‌کند، لذا با قوت در مقابل رژیم ایستاده بودند.

 

راوی: داماد شهید عبدالعلی علی‌عسکری

  • ۰
  • ۰

 

یادم هست وقتی در فشم برای سفر تبلیغی بودیم، یکی از بستگان من (دایی من) بعد از تعطیلات، روز شنبه می‌خواست برگردد سر کارش. پدر از او خواست بماند تا فردا به اتفاق بروند نانی که از دو روز قبل سفارش داده بود به روستای دورتر، که شش کیلومتر فاصله داشت، با هم بیاورند. دایی آنجا ماند. فردا این راه را با هم رفتند. متوجه شدند که بله! آن آقا گفتند: «سه روز پیش نان سفارش داده بودید، پول که نداده بودید!» نان نپخته بودند.

بله! در منطقه و فضایی بودیم که نیروهای ارتش طاغوتی آن زمان، نیروهای ساواک و دیگران تبلیغاتی کرده بودند با این ذهنیت که یک روحانی آمده در یک محل، نه تنها در شهر یا روستا نمی‌تواند نان تهیه کند، بلکه در اطراف هم که می‌خواهد نان تهیه کند باز هم مشکلاتی است. ولی مردم همین روستا با هنر ایشان بعد از دو ماه اقامت، جوری شیفتۀ مرحوم والد ما شده بودند که لحظۀ بدرقه ایشان و رفتن از روستا، گریه‌های مردم را هنوز به خاطر دارم؛ با اینکه کلاس سوم ابتدایی بودم و هشت نه سالم بیشتر نبود.

 

راوی: سعید شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

 

خودشان با یک پژوی آبی رانندگی می‌کردند و ما به عنوان سرنشین کنار ایشان می‌نشستیم. بعد رفتیم مجلس و دیگر رانندگی را من به عهده گرفتم. مدت چهار سال و نیم راننده ایشان بودم. کار ما به این صورت بود که به مجلس می‌رفتیم. بعد از مجلس، مسجد اختیاریه رستم‌آباد می‌رفتیم که ایشان نماز جماعت آنجا را عهده‌دار بودند. بلافاصله بعد از مجلس، حرکت می‌کردیم، غروب می‌رفتیم مسجد. مسجد هم که برنامه نماز بود و بعد از نماز هم چند تا مسئله ایشان می‌گفت. سپس ارباب رجوع می‌آمدند دم در مسجد. وظیفه ما این بود که این آقایان را بگردیم و بفرستیم خدمت آقا. مدتی که گذشت، ایشان گفتند: «اینقدر مردم را زیاد نگردید، بگذارید راحت بیایند داخل مسجد، راحت بیایند با من صحبت کنند.» این بود که ما هم زیاد با مردم درگیر نمی‌شدیم. هر کسی می‌آمد می‌گفت با آقا کار داریم، می‌فرستادیم که برود. حاج‌آقا در محراب می‌نشستند و مردم هم دورش می‌نشستند و هر کسی هر کاری داشت مطرح می‌کرد.

 

راوی: بیژن ابوالحسنی پاسدار شهید

  • ۰
  • ۰

 

«مرحوم شاه‌آبادى یک روحانی به تمام معنى صادق و مخلص بوده و فقدان ایشان براى ما بسیار موجب تأثر شد. بسیاری از روحانیون خوب هستند، ولى تفاوت­‌هایى از نظر «اخلاص در جهاد»شان هست. و ایشان از آن‌­هایى بودند که همۀ برادران و دوستان‌شان به این جهت «تلاش مخلصانه» ایشان اعتراف داشتند.

مرحوم شاه‌آبادی برای ما یار صدیق و باوفایی بود. شهادت ایشان برای ما بسیار گران تمام شد و به‌­خصوص برای من ناگوار بود که خبر شهادت او را بشنوم. از زمانی که من به یاد دارم او قبل از انقلاب که در زندان بود در مبارزه بود. بعد از آن هم ضمن این­که در صحنه­‌ها حضور فعال داشت، هرگاه تعطیلی پیش می­‌آمد و یا فراغتی داشت وقت خود را غالباً در جبهه و در میان رزمندگان سپری می­‌کرد. جامعۀ روحانیت مبارز این افتخار را دارد که برای چندمین بار شهیدی دیگر را تقدیم اسلام می‌­کند. شهید شاه آبادی در راه مبارزه و در راه جهاد با دشمنان اسلام توفیق شهادت داشته باشد.»

ایشان همچنین در دیداری با خانوادۀ مکرم شهید شاه‌آبادی اذعان داشت:

«من نیز برادری را از دست دادم که فقدانش برایم بسیار سنگین و مشکل بود. ولی به هر حال تقدیر چنین بود که او این‌چنین زیبا و دوست­داشتنی دار فانی را وداع گوید و اجر عظیم شهادت که همیشه آرزویش را داشت، نصیبش گردد. اگر می­‌خواهیم تأثیر شهادت این شهید بزرگوار را درک کنیم، باید دقت کنیم و ببینیم که تمام رادیوهای خارجی سعی کردند شهادت ایشان را به شکل یک ترور از جانب ضد انقلاب انعکاس دهند و حاضر نبودند که به دنیا اعلام کنند که در ایران روحانیون در رأس امور مملکتی نیز هستند، در خطوط اول جبهه نیز حاضر می‌‌شوند.»

ایشان در جای دیگری به عنوان دبیر جامعۀ روحانیت مبارز تهران، در تجلیل از مقام شامخ شهید شاه‌آبادی پیشنهاد می‌­کنند:

«برای این­که خاطرۀ این شهید عزیز و دیگر شهدای روحانیت فراموش نشود، روز شهادت ایشان (ششم اردیبهشت) به نام "روز شهدای روحانیت در جنگ" نامگذاری شود.»

«این‌ صداقت‌ شهید شاه‌آبادی‌ بود که‌ باعث‌ می‌‌شد هر جا که‌ می‌رفت‌ همه‌ دوستش‌ داشتند. در جامعه‌ روحانیت‌، در بین‌ برادران‌ انجمن‌ الغدیر، توی ‌مسجدشان‌، در حوزه‌ علمیه‌ قم‌ که‌ بودند، در جبهه‌‌ها و... برای‌ این که‌ می‌‌دیدند اگر بلند می‌‌شود از این‌ سنگر به‌ آن‌ سنگر می­‌رود و با یک‌‌­یک‌ سنگرنشینان ‌دست‌ می‌‌دهد و اظهار علاقه می‌­کند و دعایی‌ می‌‌کند، واقعاً روی‌ صداقت‌ است.»

  • ۰
  • ۰

 

عقیده‌شان بر این بود که چه نیازی است که از آب گرم استفاده کنید. می‌گفتند: «بچه‌ها را به آب گرم عادت ندهید، چون لوس و ضعیف بار می‌آیند! بچه‌ها را شجاع بار بیاورید.» در قم، در سرمای زمستان می‌گفتند: «بگذارید بچه‌ها با آب سرد دست‌هایشان را بشویند.» از ما می‌خواستند زیاد لباس تن بچه‌ها نکنیم که ضعیف و بی‌عرضه باقی بمانند! باید قوی شوند تا به درد جامعه بخورند.

 

راوی: همسر شهید

  • ۰
  • ۰

انقلاب پایه‌ای

 

خوشبختانه ایشان تلاش می‌کردند دیدگاه امام را به ما منتقل کنند. این خدمت را به ما کردند که به جای اینکه حرکت‌های تند و انقلابی انجام دهیم و از مردم فاصله بگیریم، به این سمت سوق پیدا کنیم تا کار روشنفکرانه انجام دهیم. به همین دلیل، ما مراکز چاپی را در شهر ری ایجاد کرده بودیم. به محض اینکه اعلامیه‌ای می‌رسید، تایپ و در ابعاد انبوهی تکثیر و توزیع می‌شد. بخش قابل توجهی از آن‌ها را خدمت ایشان می‌دادیم.

بنابراین با تکثیر نوار و اعلامیة حضرت امام سلام‌الله‌علیه یک جریان روشنگری درعین وجود روحیه شهادت‌طلبی و ایثارگری و مبارزه به وجود آمد. خواست ایشان این بود که این نیروها صرف روشنگری آحاد مردم شود. ما را به این سمت سوق دادند که در مسجدها و هیئت‌ها کار را گسترش  دهیم و همین کار را هم کردیم. حقیقتاٌ برکاتش هم بعداٌ آشکار شد. خود ایشان هم بنا به همین سیاست و نظریه به هیئت‌ها و جلسات مذهبی‌انقلابی می‌پرداختند و در توسعه آن‌ها اهتمام داشتند.

 

راوی: عبدالعلی علی‌عسکری داماد شهید

  • ۰
  • ۰

انتخاب انقلابی

 

ایشان در سال 1350 یا 1351 به عنوان امام جماعت به مسجد رستم‌آباد تشریف آوردند. چند ماه قبل از اینکه ایشان بیایند، مرحوم آشیخ محمدتقی رستم‌آبادی نوه مرحوم حاج آخوند رستم‌آبادی، که سال­‌ها امام جماعت مسجد رستم‌‌آباد بودند، فوت کردند. بعد از فوت ایشان، با توجه به اینکه مردم در بحبوحه مبارزات اسلامی بودند و بودیم، ما یک عده از جوان­‌های آن زمان رستم‌‌آباد، به دنبال این بودیم که جانشین مرحوم رستم‌‌آبادی کسی باشد که اهل مبارزه باشد. بر این اساس، حضرات آقایان مهدی امام جمارانی و مهدی کروبی توصیه کردند که اگر از حاج‌‌آقا مهدی شاه‌‌آبادی خواهش کنیم که اینجا تشریف بیاورند، در شکل‌­گیری مبارزات این منطقه بسیار مفید خواهد بود.

در آن زمان، در رستم‌آباد دو دسته کاملاً متمایز بودند. یک عده آن‌­هایی بودند که طرفدار رژیم حاکم بودند و یک دسته آن‌هایی که مخالف رژیم بودند و ما هم نگرانی‌­مان این بود که نکند دسته مقابل، یعنی آن‌­ها که طرفدار رژیم بودند، از فرصت پیش‌آمده استفاده بکنند و یک فردی را آنجا بیاورند که یا آدم بی‌­تفاوتی باشد یا طرفدار رژیم. و لذا دست به دامن افرادی مثل حاج مهدی شاه‌آبادی شدیم و سریع این کار انجام شد.

شهید شاه‌آبادی که به رستم‌آباد آمدند، یک تحولی ایجاد کردند و از طرفی به طور طبیعی دسته مقابل، یعنی طرفداران رژیم، شروع به سمپاشی علیه ایشان کردند و متقابلاً طرف ما هم حمایت از شهید شاه‌آبادی می‌­کردند که با توجه به شهامت ایشان و خلوص معدودی از جوان‌­ها و افراد مسن معتقد به اسلام و مبارزه و راه حضرت امام، به‌تدریج دسته مقابل ضعیف و گروه ما پیروز شدند. ضمناً برای اینکه از طرف دستگاه گفته نشود که حامیان آقای شاه‌آبادی فقط یک عده جوان هستند و چون از طرف اوقاف هم اجبار کرده بودند که هر مسجد باید هیئت امنا داشته باشد و این مسئله هم به این دلیل بود که رژیم می‌خواست دست‌نشاندگان خودش را به عنوان هیئت امنای مساجد جابیندازد تا بتواند مساجد را کنترل کند؛ ما اقدام کردیم و آمدیم یک هیئت امنا در مسجد رستم‌آباد انتخاب کردیم مرکب از پنج نفر از افراد مسنی که از مسلمانان معتقد به خط امام و مبارزه با رژیم بودند.

این پنج نفر را به عنوان هیئت امنای مسجد به اوقاف معرفی کردیم و این سلاح را با تلاشی که برای انتخاب افراد صالح کردیم، از دست رژیم گرفتیم. در نتیجه، آقای شاهآبادی، چه در وقتی که در زندان بودند و چه در تبعید و در مبارزه، در میان مردم آن منطقه، به عنوان امام جماعت و رهبر مسلمانان انقلابی شرق شمیران، شناخته شده بودند. یکی از خواص این هیئت امنا هم این بود که اگر آقای شاهآبادی به زندان می‌­رفتند، دستگاه یا دسته طرفدار دستگاه، نمی­‌توانستند کس دیگری را جانشین ایشان کنند و با نفوذی که هیئت داشت، چنین کاری برای آن­‌ها ممکن نبود. بدین ترتیب، کار ایشان ادامه پیدا کرد.

جلساتی داشتیم که تفسیر می‌­گفتند. صندوق قرض‌الحسنه‌­ای ایشان تشکیل دادند در این مسجد، که هنوز هم هست و به مشکلات مردم رسیدگی می‌­کند و همچنین یک ذخیره مالی برای انقلابیان بود. افرادی که به زندان می‌­افتادند، از امکانات این صندوق، برای خانواده آن‌­ها استفاده می‌­شد و صرفاً محدود به محل نمی‌­شد و حتی انقلابیانی که در شهرستان­‌هایی مثل قم به زندان می‌­افتادند، و آن­‌هایی که مرحوم شاهآبادی را می‌­شناختند، هم از این امکانات استفاده می­کردند. از طرفی، تازه‌ترین اعلامیه‌­ها و نوارهای سخنرانی امام را ایشان می‌­آوردند و در آنجا تکثیر و توزیع می‌­شد. کتابخانه‌­ای درست کردند که کتاب­‌های انقلابی در آنجا وجود داشت و به افراد انقلابی در آنجا مسئولیت داده بودند و باز توسط ایشان، روحانیان مبارز و انقلابی، به عنوان امام جماعت مساجد آن مناطق انتخاب می­‌شدند تا جمع روحانیت مبارز شمیران تقویت شود و خلاصه مسجد رستمآباد با توجه به حضور آقای شاهآبادی در آنجا، یکی از پایگاه­‌های انقلاب بود و در تظاهرات، تعداد بسیار زیادی از مردم شرکت می­‌کردند و ایشان به همراه روحانیان مبارز شمیران کارهای مبارزاتی را سامان می­‌دادند و نقش ایشان مخصوصاً بسیار زیاد و مؤثر بود.

بعد از انقلاب هم، در مدتی که در مجلس شورای اسلامی در خدمت ایشان بودیم، هر چه زمان می­‌گذشت، بیشتر با عمق روحیات والای ایشان آشنا می­‌شدیم. این مرد خدا در طریق حق، از همه چیز خود گذشته بود. نه جان و نه مال و نه خانواده و نه هیچ چیز دیگر نمی‌­توانست در راه هدف ایشان، مانعی برایشان باشد. ایشان در بین دوستان، مشهور بودند به اینکه خواب ندارند. به عنوان مثال، گاهی نیمه‌شب اگر فرضاً مشکلی در کمیته لشکرک پیش می­‌آمد، می‌­رفتند آنجا و آن مشکل را حل می­کردند و دوباره صبح زود هم مثلاً می­‌رفتند به جلسه جامعه روحانیت.

تحرک بیش از اندازه ایشان و اخلاص بی­‌حدشان که واقعاً عالی بود و نحوه رفتار و سلوک­‌شان، نشان می­‌داد که به هیچ مقام و موقعیتی اهمیت نمی‌­دهند و فقط به اسلام فکر می‌کند و وجودشان را وقف آن کرده­‌اند و ما با از دست دادن ایشان خیلی ضرر کردیم و مردم ایران و به‌خصوص مردم تهران و مخصوصاً ما مردم شمیران، با از دست دادن ایشان، دچار ضایعه­‌ای عظیم ­شدیم که بعید می­‌دانم به این زودی­‌ها جبران شود. البته ایشان به فیض عظیمی که خودشان می­‌خواستند نایل شدند و به هدف‌­شان رسیدند. هر گاه که در نماز دعا می­‌کردند، به خاطر دارم که با آن صدای سوزناک، از خدا طلب شهادت می­‌کردند و نمی­‌خواستند با مرگ معمولی از دنیا بروند. ـ رضوان الله تعالی علیه ـ .

 

راوی: علی اکبر ولایتی

  • ۰
  • ۰

ارتباط مستقیم

شهید شاه‌آبادی

با وجود مشغلۀ فراوان، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، هیچ‌گاه ایشان مسجد را رها نکردند. معتقد بودند ارتباط مستقیم و چهرهبه‌چهره با مردم را تحت هر شرایطی باید حفظ کرد. در مسجد، پای صحبت و درد دل مردم می‌نشستند و اگر احساس می‌کردند می‌توانند از مشکلی گره‌گشایی کنند، از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کردند. حتی اگر صحبت طولانی می‌شد و وقت‌شان اقتضا نمی‌کرد، نشانی منزل را به افراد می‌دادند و می‌گفتند برای ادامۀ صحبت و طرح مسایل و مشکلات به منزل بیایند. نهایت اهمیت را برای رفع مشکلات و دغدغه‌های مردم قائل بودند. یادم نمی‌رود یک روز ایشان آمدند و گفتند: «سقف منزل یک پیرزن دچار مشکل شده، اما متأسفانه من الان امکان حل مشکل او را ندارم. شما هدیه‌ای برای او بخرید که او بداند من به فکر او هستم.»

 

راوی: همسر شهید

 

  • ۰
  • ۰

شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

جامعه ما پس از درگیر شدن با نظام طاغوت و پیروزی در جنگ قهرمانانه، مورد تهاجم همه دشمنان اسلام و همه دشمنان نهضت‌های انبیاء شد. جامعه ما، نه به عنوان یک گروهی که هیجان کردند، طغیان کردند، کودتا کرده‌اند، نه، این جامعه آن­چنان برای مردم ستمگر نمی‌تواند وحشت‌آفرین باشد. آنچه که موجب شد وحشت در دل دنیای استکبار قرار دهد، خط فکری جامعه است، بینش جامعه است، صفای جامعه است، وحدت توحیدی جامعه است. مردم در آن بینش عمیق الهی قرار گرفتند و عاشقانه راه انبیا را پیمودند. این مسئلۀ خطرناکی است؛ اینکه امام بزرگوارمان مکرر فرموده‌اند که «شرق و غرب از اسلام سیلی خورده است»، واقعیت آن است که آنچه که به صورت سیلی درآمد، طغیان جامعه بود. و الا همان سیلی بود که از آستین خلق قهرمان و مردم متعهد و همبسته و یکپارچه ما، از جانب اسلام بر رخسار شرق و غرب نواخته می‌شد.

واقعیت این نبود که بگوییم جهان از این مردم به وحشت درآمده بود. از آن بینشی که مردم را به این گرایش رسانده است، از آن تفکر الهی و توحید که مردم را یکپارچه کرده است و از او به وحشت درآمده. و اتفاقاً آن­چه که بر این جامعه رفت و آن­چه دژخیمان و ستمگران بر او روا داشتند، مخصوصاً پس از پیروزی این نهضت مقدس، خودِ همة آن ظلم‌ها و همۀ آن ستم‌ها، خود بزرگ­ترین پایه برای استقامت و استوار ماندن و ادامة حرکت انقلاب بود. و دشمنان شاید ناآگاهانه و بلکه با آن افکار پست و پوسیدۀ دژخیمانۀ خود، این حرکت را تقویت کردند.

تأثیر معکوس فشارهای دشمن

دشمن فشارش را بر جامعة توحید گذاشت. رنج و شکنجه را بر این امت قهرمان خواست. همه­ گونه او را در فشار قرار داد. چنگال‌های خونین ستمگران در سرتاسر جهان خونبار است. می‌بینید که چگونه همه­جا و از همه نقطة جهان چنگال‌های دژخیمان بر قلب محرومین این منطقه فرومی‌آید. اما همین فشارها و همین چنگال­ها مردم ما را هوشیارتر کرد، و امام بزرگوار فرمود: «بکشید ما را، ملت ما بیدارتر می‌شوند.»

وحشت دشمنان از انقلاب انسان

اصلاً چه چیز این جامعه را به این عظمت رساند؟ چه چیز جامعه را به این وحدت رساند، به این حد از ایثار رساند؟ مگر من و شما نبودیم که در نظام گذشته، در چه مسائل مادی گرفتار بودیم؟ مگر این خواهران قهرمان ما نبودند که در نظام گذشته برای تهیة یک وسیلۀ آرایش، یک زیور، النگو، دست‌بند و گوشواره چه رنج­های سنگینی را پشت سر می‌گذاشتند؟ چقدر از حلقوم خودش و شوهرش و فرزندانش، همة اقوامش می‌زد تا بتواند یک‌چنین زیوری را تهیه کند. احیاناً چه درگیری­ها در داخل زندگی­اش می‌شد. چه­قدر منجر به طلاق و طلاق­ کشی و به هم پاشیدن و به هم خوردن نظام زندگی می‌شد.

چگونه شده است که این خواهر قهرمان من، نه ­تنها عزیزترین شیرة جانش، آن جوانش، آن قطعة عزیزش، آن جگرگوشه‌اش را در جلوی چشمش می­بیند که در نظام طغیانگر صدامیان به خاک و خون کشیده می‌شود، پیکر پاک و مقدسش هر روز سرزمین مملکت ما را گلگون می‌کند؛ بلکه آخرین ثمرات زندگی­اش، تمام رنج­های سال‌های گذشته‌اش را امروز خالصانه و مخلصانه و عاشقانه در طبق اخلاص می‌گذارد و به پیشگاه انقلاب و به آن رزمندگان عزیز اهدا می‌کند. چی شد؟ این زن همان زن پنج سال و ده سال قبل است؟

دشمن از این حیث می‌ترسد. وحشت از این حرکت می‌کند. و عجیب است برای کوبیدن این حرکت متوسل به خشونت­های ابلهانه‌ای شده است که در طول تاریخ نشان داده است که طبقة توحیدی را همین فشارها هم مقتدر کرده، هم منسجم کرده، هم تاکنون مقاوم و استوار.

مردم در مرز برترین سربازان رسول‌الله (صلی ­الله­ علیه ­وآله)

بعد از پیروزی انقلاب، بزرگ­ترین شکنجه را از دست دژخیمان کشیده‌ایم. اما عجیب آن است، همین شکنجه‌ها مردم ما را به هوش آورد. تازه شناختند که دشمن چه ستمگر غداری است. اگر به گوش باشید، اگر به یاد آورید، می‌دانید زمان­های گذشته هم تا ما به این مرز نرسیدیم که ستمگران و جنایتکاران را ارزشیابی کنیم و حقیقت جنایاتشان دریابیم و بررسی کرده باشیم، [تا] به این مرز نرسیدیم، نتوانستیم آن انقلاب شکوهمند را به ثمر برسانیم. ارزش جامعه در این بود که شکنجه‌ها او را بیدار کرد. جنایت­ها او را هوشیار و هم‌بسته کرد. مردم ما ایثارگر شدند. در مرز برترین سربازان رسول‌الله (صلی ­الله ­علیه ­وآله)، ایثارگرترین انسان­هایی که دور انبیا و مکتب وحی جمع می‌شدند، امروز به حالت منسجم دور هم جمع ­اند. گرد آمدند و اهتمامشان بر نهضت مقدسشان و اهتمامشان بر ارزش­های اسلامی­شان، و اهتمامشان بر حفاظت و حراست از همین رهاوردهای انقلاب بوده است.

فاجعه‌ها و رشدها

بله، ما فاجعه‌های بزرگ را در این نهضت مقدس پشت سر گذاشته‌ایم. اما کیست که نشناسد روزگاری را که جامعة ما دچار بزرگ­ترین تشویش و اضطراب می‌شد، و گه­گاه ارزش­های بزرگ اسلام و انقلابی‌اش را دشمن تیره و تاریک نشان می‌داد، در همان روزها با همین صحنه‌ها و دسیسه‌ها می‌توانست ضربة محکمی بر پیکر نهضت و پیکر انقلاب وارد کند؟ آری، واقعیت آن است. داستان انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، فاجعة بزرگ برای بشریت است. جهان اسلام در غم و اندوه باید بماند تا ابدیت. این آثار دردناک قلب انسان­ها را جریحه‌دار می‌کند. اما از همین ناحیه دیدیم به مجردی که این دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی منسجم شد، و عزیزترین شخصیت‌های اسلامی و الهی‌مان از دست‌مان گرفته شد، خون پربارشان، خون پرجوشش‌شان، در رگ و پوست همة افراد این انقلاب، در یکایک این جوان­های ما، در رگ همۀ این انسان­ها به جریان درآمد. انسان­ها عاشق این جریان انقلاب شدند. تازه دشمن را شناختند. درست است. فاجعۀ دردناک حزب جمهوری اسلامی، فاجعه‌ای نیست فراموش‌شدنی؛ چیزی نیست که جامعة ما به­سادگی از آن بگذرد.

امروز هر قدر از انقلاب بگذرد، ارزش لحظات زندگانی مرحوم آیت­الله بهشتی زنده‌تر می‌درخشد. نه ­تنها سخن­های او، بلکه یک لحظه حضورش در اجتماعات، در مجلس خبرگان و در هر صحنه‌ای که بود در پیش دوستان نزدیکش، هر لحظه‌اش ارزشیابی می‌شود؛ امروز بهره‌مندی بیشتر خواهد داشت. تازه می‌فهمیم چه ارزش­هایی را در اعماق وجود ما جایگزین کرده که در غیاب خودش آن ارزش­ها بهتر زنده است. شاید اگر امروز هم بود، ما ارزش خود او را دریافت نمی‌کردیم. امروز می‌فهمیم که اگر این عزیز بزرگوار ما حتی در مجلس خبرگان نبود، دشمنان انقلاب با آن نیروهای خزنده ضدّ انسانیت، در همان شورای انقلاب چه می‌کردند. چه کسی می­توانست چنین پاک­نامه‌ای برای جمهوری اسلامی تنظیم کند؟ که یک بند او، یک اصل او، برای ابدیت جامعۀ توحیدی را از همه خطرها مصون نگاه می‌دارد.

خطّ اصلی، ولایت فقیه

خطّ ولایت فقیه هست. مخصوصاً پس از نهضت مقدس و پیروزی انقلاب و به ثمر رسیدن آن ایثارها و فداکاری­ها، این هیجان­های عمومی خیابانی و این شور انقلاب در سرتاسر ایران و از آن­چه به بار نشست، دشمن هوشیارانه این خط را کوبید. اولین خیانت بزرگش گرفتن مرحوم آیت‌الله مطهری بود؛ که او می‌دانست مغز متفکر و بینش توحیدی جامعة ماست، که اصلاً علت موفقیت این جامعه قداست این شخصیت‌ها در جامعه است. این فکر بزرگ و تربیت الهی مرحوم آیت­ الله مطهری‌هاست که می‌تواند مردم را از بیابان ­ها و خیابان­ ها بسیج کند، و می‌تواند پنج سال این­چنین پر قدرت و مقاوم در زیر توفان­ ها، در زیر فشار چکمه‌های همه ابرقدرت­ها، این­طور مقاوم بماند.

او می‌دانست خطر از رهبری روحانیت و رهبری تز انبیاست. این رهبری انبیا با قداست روحانیت در دست مردم قرار می‌گیرد؛ یعنی  اول مردم شخصیت مطهری را به ارزش معنوی و روحانی و الهی می‌ستایند. و بعد سخن او همه وجودشان را پر می‌کند. جامعة ما پر شورترین جوامع بشری است. پر احساس‌ترین جوامع بشری است. حتی بگوییم بزرگترین هیجان عاطفی در این جامعه است. شاید هیچ ­جای دنیا به این مرز عاطفه نرسیده است. عاطفه در مرز انبیاست.

شهید آیت‌الله شاه‌آبادی

چرا نخروشیدیم؟

عجیب است! شاید دشمن زلزله افکنده بود در این جامعه. قبل از شهادت آیت‌الله بهشتی زلزله افکنده بود. انسان‌های خوب، مخلصان و عاشقان نهضت به اهتراز کشیده شده بود. جریان­هایی که خون جگر در قلب هر انسان مسلمان می‌ریخت. حتی در جلوی دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی به مرحوم آیت‌الله بهشتی اهانت کردند. چیزی است که انسان فراموشش نمی‌شود. جریان به کجا گشودند گروهک‌ها. چه کردند در جامعة ما. چه آتشی زدند. چگونه مردم را از هم جدا کردند. این مردم،  ملتی مخلص و عاشق هستند. عاشق اسلام­اند. عاشق قرآن­اند. روحانیت را به عنوان سمبل دین و سمبل اسلام و سمبل تقوا و ایمان می‌شناسند. عنصری به آن عزیزی مثل آیت‌الله بهشتی در این جامعه مورد اهانت قرار می­گیرد. این­چنین اهانت که آدم گاه نگاه می­کرد.

نه! چگونه می‌توانستیم تحمل کنیم؟ چه شده بود ما آن روز نخروشیدیم؟ آن وقت، این جنایت، خودِ این جنایت آن­چنان مردم را هوشیار کرد، آن­چنان بیدار کرد، آن­چنان در مرز اسلام و تقوا مقاوم کرد، که دشمن جایش نبود که بماند. اصلاً نبایستی دوام بیاورد. طبیعی بود جریان­ها به دنبال هم. طبیعی بود که منافق باید نابود شود. طبیعی بود که بنی­صدر باید نابود گردد. اصلاً طبیعی بود این جریان­ها. دیگر نمی‌شود جریان­ها به این شکل ادامه پیدا کند.

مردم ما امام می‌خواستند

مسئلۀ بینش عاطفی و احساسی مردم ما در تمام دنیا الگوست. مردم ما سرتاپا احساس و شور و هیجان مکتبی هستند. [اگر] لطمه‌ای به معقتدات مذهبی ایشان بخورد، تلنگر به عواطف اقلیمی‌شان برسد، همه با شور و هیجان به میدان می‌آیند. تنها خدمت بزرگی که امام عزیزمان به این مردم محروم کرد این است که خود را به این­ها معرفی کرد. بزرگ­ترین خدمت امام به این جامعه [این] بود که خودشان را به مردم معرفی کرد. مردم بشناسند چه کسی را دارند، چون سرمایه خود مردم بودند. احساس و شور و معنویت و همه ارزش­ها خود مردم بودند. مردم ما امام می‌خواستند.

عجیب است که این سرمایه‌ها در کشورهای اسلامی خیلی هست. البته نمی‌رسد به این نسل­ها. ولی اسلام سازنده بوده در کشورهای اسلامی. هنوز این سرمایه‌ها هست. گه­گاه به ما می‌گویند که آقا، امامتان را به ما بدهید، یک سال امام ما باشد تا ما هم این انقلاب را بکنیم. یعنی ما هم دنبال همچنین عنصری می‌گردیم، این­قدر توی جامعه عزیز و مقدس و پذیرفته‌شده باشد، تا ما راحت خودمان را در اختیار او قرار بدهیم. اشاره‌ای کن تا بدهم سر. ما انتظار داریم همچنین رفتاری را به دنیایی که آرزوی چنین رهبری را می‌کند.

بزرگ­ترین لطف و بزرگ­ترین محبت و خدمت امام بزرگوار این است که گرچه رنج و عذاب عظیمی‌ را پذیرا شد، اما توانست خود را به مردم معرفی کند. چون معدن­ های عظیم و پرقدرت همین مردم بودند. و عجیب است که در سال 1341 فراموش نمی‌کنم، فرمایشات ایشان همین بود. در روزهای نخستین که در بحث ایالتی و ولایتی، چنگالش را با نظام روبرو کرد و در اختیار جامعه قرار گرفت و خود را به مردم معرفی کرد، تمام احساسش این بود که باید مردم بدانند که می‌توانند، که طلب‌های درونی‌شان اسلام است. عاشق حق‌اند. عاشق حقیقت‌اند. عاشق فضیلت‌اند. عاشق عدالت‌اند. عاشق تقوا هستند. وقتی بدانند کدام راه این مرز را نشان می‌دهد، این هدف را نتیجه می‌دهد، دنبالش می‌افتند. و از سال 41 ایشان همین [را] می‌خواستند که مردم حرکت کنند. آن­که می‌خواهند داد بزنند. و بالاخره رسید به آنجایی که مردم خواسته‌شان را در خیابان­ها عرضه کنند. خواسته‌شان مجبور بود پیاده شود.

علت ایمان است

بله. لطف‌های خدا بی‌نهایت بود. دشمن واقعاً به وحشت افتاد. گرچه بزرگ­ترین خشونت­ها را هم کرد، اما راست قضیه این است که اگر جنایت­هایی که صدام در عراق می‌کند، آن روزی که می‌توانست بکند و به وحشت نیفتاده بود، شاید ما هم نمی‌توانیم به این سرعت به این نتیجه برسیم. او خیلی جنایت کرد. اما بدانید خدا تو و همة این عزیزان انقلاب رایاری کرد. چرا؟ چون لشکر رعبش را فرستاد. و راستی رژیم به وحشت افتاد. البته علتش استقامت بود و چیزی دیگر هم نیست؛ یعنی شما کشته را دادید، نه یک دفعه، نه دو دفعه، نه ده دفعه، نه این خیابان، نه آن خیابان، و نه 17 شهریور خونین که آسمان ایران پر از خون می‌شود، نه! همه را پشت سر گذاشتی. و او بعد از اینکه این استقامت را دید به وحشت افتاد. که امروز همین استقامت تو وحشت در دل همة دشمنان آفریده است.

متن قرآن معیار اینکه این­همه توفان، این­همه جنایت، این­همه چنگال­های خونین ستمگران نتوانست تو را از میدان درکند، بلکه تو را مقاوم‌تر، هوشیارتر، آگاه‌تر، زنده‌تر کرد. علتش همین معیار ایمان است که تو در درونت عشق به خدا بود، عشق به دین شعله‌ور بود، عشق به­ کلی شعله می­زد. اما بالاخره در آن هیجان عمومی قرار نگرفته بود. تو توانستی به دنیا نشان بدهی عشقت را به نظام توحید و ارادتت را به فرمان الله، ارادتت را به وحی و قرآن ارائه کنی. خدا نیز این الطاف را نصیبت کرد. دشمن را نه­ تنها از بازوی تو، بلکه با لشکر رعب خودش نابود کرد.

در قرآن می‌گوید حواست را جمع کن. اشتباه نروی. اینطور نیست که بیایی به خودت در مقایسه با کشورهای بزرگ و با سرمایه‌داران بزرگ و جنایتکاران بزرگ قدرت شرق و غرب و همة این مهره‌های کثیف در تمام جهان. تو چیزی نیستی. اما نه اینکه فکر کنی حالا من بودم چنین کردم. من بودم، مطیع خدا بودم. وظیفه‌ام را خوب شناختم. خب جواب به آنچه که ندا می­کرد، وظیفه دارم، آنچه را که در من به وجود آمد، شخصیت، شهامت، بینش و آن منش انسان و آن ارزش والای انسانی به وجود آمد، حاضر شدم به ­راحتی برای آن هدفم ایثار کنم، فداکاری کنم، جانبازی کنم. نتیجه‌اش آن الطاف بی‌نهایت حق است که خدا به دنبالش لطف کرده.

عجیب است که خود این سند حزب جمهوری اسلامی گویای این است که متن قرآن در جامعة ما می‌درخشد. نمی‌گویم قرآن را می‌خوانند. مردم می‌فهمند دنبالش می‌روند. اینقدر وابسته به افکار توحید شدند که به مجرد اینکه این‌چنین ستم بر مردم روا داشته می‌شود، و به محض اینکه حزب جمهوری اسلامی منفجر می‌شود و این جنایت بزرگ واقع می‌گردد، این انقلاب شکل می‌گیرد. اصلاً معیار آفرینش فطرت جهان است. خدا انسان‌های صالح را اینچنین آفریده است. آدمی که آلودگی ندارد به مجردی که ستم به او می‌شود قیام می‌کند و جلوی ستم را می‌گیرد. شما ریشة این ستم و آن گروهک‌سازی را کندید.

به خدای لا شریک له، اگر این حرکت شما نبود، آن روزهایی که نمی‌توانستیم به عنوان لیبرالیستی سخن بگوییم، به عنوان اینکه نکند مزاحمت آزادی تلقی بشود و ما را خفه کند هیچ نگفتیم، اگر این بسیج عمومی نمی‌شد، باز هم این جنایتکارها در جامعه بودند. این فطرت پاک و مقدس جامعه بود که به مجردی که این‌چنین ظلمی در او شد، او قیام کرد؛ قیامی طبیعی با آن فطرت پاک. اصلاً خدا می‌گوید انسان صالح به علت ظلمی که می‌شود قیام می‌کند. ناخودآگاه این قیام باید می‌شد. افراد صالح ستم‌پذیر نیستند. تن به زیر بار ظلم نمی‌دهند. مربی اصیل و بزرگشان مکتب شهادت حسینی است که آن‌ها را به‌سادگی و به برترین وجه و به شکوفاترین وجهی به حرکت درمی‌آورند.

انقلاب عظیمی شد. شهادت آیت‌الله بهشتی، شهادت این عزیز ما، باعث شد زندگی نوین انقلاب در جامعه شکل گیرد. یک حیات جدید. قرآن صریحاً تأکید می‌کند که تو شهادت‌ها را در مرز مرگ نپندار. اما عجیب است جامعة ما با همة وجودش دریافت می‌کند حیاتش رهین این شهادت‌هاست. عجیب است که در اوج خطرها، یکی از این خون‌های پاک همة خطرها را کنترل کرده! آری نهضت حسینی را خون حسینی می‌تواند حفظ کند و از خطر نجاتش دهد.

انس با شهید بهشتی

ما با این شخصیت‌های بزرگ از آن روزهای نخستین مأنوسیم. این شخص عزیز را در تهران می‌شناختم. به دنبالش از سال‌های 34 مرتب در جلسات خاصی که در قم داشتیم، که تقریباً 2 جلسه بود در قم و اهم جلسات طلبه‌ای بود، که مرحوم آیت‌الله شهیدی، مرحوم آیت‌الله بهشتی و یک سری از این جنگ‌ها و یک سری از عزیزانی که هستند و مرحوم ربانی شیرازی، یک جمع 13 نفری بودیم از سال‌های 34 و 35. البته ما جلسه را از سال 30 شروع کردیم. مرحوم آیت‌الله بهشتی دیرتر شروع کردیم و بعد از اینکه در تهران جلسات جامعۀ روحانیت مبارز در شمیران شکل گرفت، سال 1352، اولین روزهایی که من رفتم به منطقۀ شمیران دیدم که روحانیت یک جلسات گسترده‌ای دارد. همگان گرد هم جمع‌اند و در همان جلسة اول که دو روز سه روز بعد از ورود من به آن منطقه اتفاق افتاد، در منزل یک مرحوم شهیدی بود که من با او فاصله نداشتم، روحاً، فکراً، اخلاقاً او را در مرز مبارزه نمی‌شناختم. خب بعد از انقلاب شهید شد.

در همان جلسه که نشسته، دیدیم برادرمان آقای کروبی با خشونت دارند با یکی از روحانیون بحث می‌کنند. خیلی هیجانی با همان خشم و درگیری داخلی جامعة روحانیت جلسه تمام شد. به مجردی که آمدیم بیرون، برادر عزیزمان آقای موسوی، مرحوم ملکی و همین آقای کروبی همین چهار پنج نفر دور هم، من از در مسجد که آمدم بیرون با اظهار این ناراحتی خودم که «این جلسه‌ای نیست که شما شرکت کنید، این کاری که ما وظیفه داریم خیلی خاص‌تر از این جهت باشد، باید جلسه در یک محدودیت خیلی فشرده قرار بگیرد.» خود آقای کروبی گفتند: «بسیار خب، هفتۀ دیگر منزل ما.» گفتم: «نه. ما هفتة دیگر همین روز جلسه نمی‌گذاریم. جوانب جلسه را در نظر داشته باشید.» یک جلسه غیر از آن روز در منزل آقای کروبی اجرا شد.

  • ۰
  • ۰

نُه سال پس از شهادت آیت‌الله شاه‌آبادی، پیش از ماه مبارک رمضان سال 1372، وجه ناقابلی کنار گذاشته بودم و در فکر بودم که تلفن کنم تا به مسئول اخذ وجوهات شرعی حوزه شهید شاه‌آبادی بدهم. غفلت کردم و از خاطرم رفت. ایشان را خواب دیدم. مثل تذکری پدرانه به بچه‌ای که به وظیفه‌اش آشنا نیست، گفتند: «این پول را بپرداز. چرا این مبلغ را به حوزه انتقال نمی‌دهی؟» واقعاً به خودم آمدم و بیدار شدم.

روز تولد امام حسن مجتبی (سلام‌الله‌علیه)، خانم‌شان آمده بودند منزل ما. ماجرای خواب شهید و اتفاقات قبلش را تعریف کردم و گفتم: «دیگر در قیامت در مقابل گناهان و غفلت عذری از من پذیرفته نیست. زیرا درست مثل اینکه ایشان رسالت تربیتی‌شان در مورد من را بعد از شهادت هم بر عهده دارند و همانطور به من تذکر می‌دادند.» ان‌شاءالله که تحولی در ما ایجاد بشود؛ چرا که این شهیدان آمدند و رفتند و رسالت الهی خودشان را انجام دادند و ما هنوز در غفلتیم.

 

راوی: خواهر همسر آقای طباطبایی