مرجع رسمی شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عبدالعلی علی‌عسکری» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

با هم بسازید

ایشان بعد از چند روز از خواستگاری به من زنگ زدند و گفتند: «علی آقا! فردا می‌خواهیم خدمت امام برویم. دو تا قرآن بخرید و بیاورید. قرآنها را هم ارزان بخرید. قرآنی که بتوانید استفاده کنید، نه قرآنی که کتابش لوکس باشد و در طاقچه بگذارید.» این جزء مهریه بود. من از روبروی دانشگاه تهران قرآن را خریدم و به منزل آمدم. صبح قرار بود خدمت امام برویم. ایشان خودشان انسان سادهزیستی بودند (رحمتاللهعلیه) و ما را هم به سادگی دعوت می‌کردند.

مهریه ما هم همان علاقه و محبت بود و یک جلد کلام الله مجید و یک سفر حج و اگر نتوانسیم یک سفر به کربلا والسلام. بنابراین مهریه ایشان علاقه‌مندی ما بود. لطفی که خدا به ما کرده بود و بهسادگی زندگی می‌کردیم و به هر حال ازدواج ما هم ساده‌ترین نوع ازدواج بود، چون در زمان جنگ هم بود و اصلاٌ نمی‌شد که مراسم آنچنانی گرفت. ما هم که اهل چنان مراسمی نبودیم. بنابراین با چند نفر از اقوام در منزلمان مراسم بسیار ساده‌ای گرفتیم و یک خانه اجاره کردیم.

من آن زمان که می‌خواستم ازدواج کنم، فقط هزار تومان داشتم و درآمدی هم نداشتم و بیشتر به مبارزه و کارهای سیاسی و انقلابی می‌پرداختم. آن زمان جریان‌های انحرافی هم فعال بودند و ما هم که فعالیتهای سیاسی داشتیم، درآمد آنچنانی نداشتیم. هزار تومان داشتم و با این هزار تومان تصمیم به ازدواج گرفتیم و البته خداوند هم تدریجاً کمک کرد. این هم از توصیه‌های ایشان بود. البته یادم است آن روز که می‌خواستیم خدمت اما برویم، با آقا سعید با هم رفتیم. ایشان هماهنگ کردند ما قرآنها را بردیم. حضرت امام رحمتاللهعلیه با مهربانی و محبتی که به این بزرگوار و این خانواده داشتند، با مهربانی ما را پذیرفتند و ما را نصحیت کردند و درواقع خطبه عقد را جاری کردند. گفتم: «آقا ما را نصیحت کنید.» گفتند: «با هم بسازید.» و ما هم گفتیم: «چشم.» نصیحت امام فقط همین بود، که من پشت قرآن نوشتم و واقعاٌ جان زندگی سازش و ساختن زن و مرد است و واقعاٌ هم این یک جمله عمیق انسانی و متکی به تجربه امام بود.

 

راوی: عبدالعلی علیعسکری داماد شهید

  • ۰
  • ۰

شهید شاه آبادی

وقتی شهید منتظری متواری می‌شوند و می‌خواستند ازدست ساواک مخفی بشوند، در خانه خودش به ایشان پناه می‌دهد. تعداد دیگری از مبارزان نیز وقتی متواری می‌شدند، ایشان به آن‌ها پناه می‌دادند. برخی که می‌خواستند به فلسطین و لبنان برای آموزش نظامی بروند؛ به این‌ها کمک می‌کرد و هزینه‌های این‌ها را تأمین می‌کرد؛ آن‌ها می‌رفتند برای آموزش و برمی‌گشتند. از جمله این‌ها شهید بروجردی بود. ایشان خیاط بودند. یک روزی که صحبت شد، زمانی که می‌خواستند برای آموزش نظامی بروند، شهید شاه‌آبادی زمینه را برای ایشان فراهم کردند.

از این کارها هر چقدر که مقدور بوده انجام می‌دادند و رژیم هم اجمالاً این چیزها را می‌دانست و مراقب بود که جلوگیری کند، اما ایشان ردی نمی‌گذاشتند. لذا در سنوات مختلف، چند بار اواخر دهه چهل و پنجاه، ایشان توسط رژیم دستگیر می‌شوند. به هر حال، در آن زمان مبارزه بسیار مشکل بوده. یک روحانی‌ای که خانواده دارد و در آن زمان روحانیت تحت فشار بود و همه عوامل رشد کنترل می‌شد، آن زمان را باید کسی حس کند که معنای این را که یک روحانی این‌قدر چابک و سریع در میدان هست بداند. خیلی در آن زمان کم بود روحانی‌ای که با تمام قوا و جسارت در مقابل رژیم بایستد. خیلی احتیاط می‌کردند؛ شاخص‌ترین آن‌ها شهید شاه‌آبادی بود.

چون ایشان از خانواده برجسته روحانیت بودند، رژیم سعی می‌کند که این‌ها را نگیرد که بدنام بشود؛ اما چاره‌ای نبود، از بس باجدیت مبارزه می‌کردند. اوایل دهه پنجاه دستگیر می‌شوند و دوباره سال 53 دستگیر می‌شوند و زندان بودند و شکنجه می‌شدند. معمولاً در رابطه با همکاری ایشان با گروه‌های انقلاب خیلی تند ایشان را لو می‌دهند و می‌آیند ایشان را دستگیر می‌کنند. چند بار ایشان دستگیر می‌شوند. تا ایام پیروزی انقلاب اسلامی پنج بار ایشان دستگیر می‌شوند. پنجمین باری که توسط رژیم دستگیر می‌شوند، روزهای پایانی انقلاب بوده.

یک بار هم ما گروه انقلابی مبارز بودیم که با ایشان در ارتباط بودیم و بعدها به نام گروه انقلابی «بدر» نامگذاری شد. ما با ایشان در تعامل و تماس بودیم. در اوایل 1357 که دستگیر شدیم، ارتباط ما با ایشان تحت مراقبت بود و ایشان را هم دستگیر می‌کنند. یک بار هم ایشان را در رابطه با پرونده ما دستگیر کردند، که فکر می‌کنم چهارمین بارشان بود. ایشان می‌دانستند رژیم شاه یک رژیم وابسته است و منافع ملت ایران و دین اسلام را رعایت نمی‌کند، لذا با قوت در مقابل رژیم ایستاده بودند.

 

راوی: داماد شهید عبدالعلی علی‌عسکری

  • ۰
  • ۰

انقلاب پایه‌ای

 

خوشبختانه ایشان تلاش می‌کردند دیدگاه امام را به ما منتقل کنند. این خدمت را به ما کردند که به جای اینکه حرکت‌های تند و انقلابی انجام دهیم و از مردم فاصله بگیریم، به این سمت سوق پیدا کنیم تا کار روشنفکرانه انجام دهیم. به همین دلیل، ما مراکز چاپی را در شهر ری ایجاد کرده بودیم. به محض اینکه اعلامیه‌ای می‌رسید، تایپ و در ابعاد انبوهی تکثیر و توزیع می‌شد. بخش قابل توجهی از آن‌ها را خدمت ایشان می‌دادیم.

بنابراین با تکثیر نوار و اعلامیة حضرت امام سلام‌الله‌علیه یک جریان روشنگری درعین وجود روحیه شهادت‌طلبی و ایثارگری و مبارزه به وجود آمد. خواست ایشان این بود که این نیروها صرف روشنگری آحاد مردم شود. ما را به این سمت سوق دادند که در مسجدها و هیئت‌ها کار را گسترش  دهیم و همین کار را هم کردیم. حقیقتاٌ برکاتش هم بعداٌ آشکار شد. خود ایشان هم بنا به همین سیاست و نظریه به هیئت‌ها و جلسات مذهبی‌انقلابی می‌پرداختند و در توسعه آن‌ها اهتمام داشتند.

 

راوی: عبدالعلی علی‌عسکری داماد شهید

  • ۰
  • ۰

شهید شاه‌آبادی و عبدالعلی علی‌عسکری

حقیقتاٌ اولین جایی بود که خواستگاری می‌رفتم و غیر از ایشان به هیچ کس دیگری مراجعه نکرده بودم و موردی در ذهنم نبود. اصولاٌ با  اینکه ما سالیان قبل از انقلاب و بعد از انقلاب با ایشان ارتباط داشتیم، من حقیقتاٌ هیچ اطلاعی نداشتم که ایشان دختری دارند یا ندارند. یک روز که ما در لانه جاسوسی بودیم (چون من از آن دانشجوهایی بودم که در لانه جاسوسی بودند) وقتی امام ناراحتی قلبی پیدا کردند و در محلی در بالای تجریش اقامت فرمودند، بنا شد که در آن منزل در قالب یک جمعی مراجعه کنند و برای ایشان دعا کنند. من هم آنجا رفتم و به طور اتفاقی ایشان را آنجا زیارت کردیم.

آقازاده شهید شاه‌آبادی آنجا بودند. اتفاقی گفتند که همشیره ما هم در لانه جاسوسی است. با وجود اینکه من چند ماه در لانه بودم، از این موضوع اطلاع نداشتم که بعداٌ به طور اتفاقی به ما گفتند که این یک تلنگری به ذهن می‌زد؛ چون من هم به سنی رسیده بودم که می‌خواستم ازدواج کنم و به هر حال به فکر فرورفتم که اقدامی کنیم، چون ایشان می‌تواند مورد خوبی باشد.

در همان ایام من هر هفته یک روز سحرگاه با آقای شاه‌آبادی در ارتباط بودم و ایشان در حسینیه‌ای که نزدیک منزل‌شان بود، جلسه داشتند و موضوع این بود که من مطالعه تاریخی و سیاسی داشتم و یک سری اخبار. خدمت ایشان می‌آمدیم و مسائلی را مطرح می‌کردیم و ایشان هم مطالبی مطرح می‌کردند که ما استفاده می‌کردیم. پشت سر ایشان هم نماز صبح را می‌خواندیم و نیم ساعتی جلسه داشتیم بعد به منزل می‌آمدیم. وقتی این مطلب پیش آمد، من درنگ نکردم و استخاره کردم، خیلی خوب آمد. سوره‌ای آمد که در مورد حضرت سلیمان صحبت می‌کند که بلقیس را می‌گوید بیاورند و در اواسط سوره می‌گوید «انه بسم الله الرحمن الرحیم...» در جریان نامه‌ای که می‌نویسد. و گفتند این استخاره بسیار خوبی است.

من هم بلافاصله در اولین جلسه‌ای که با ایشان در سحر داشتم، موضوع را با ایشان مطرح کردم که قضیه به این شکل است. ایشان خنده‌ای کردند. گفتند: «من که پسندیدم. خودتان با هم صحبت کنید. اگر ایشان هم پسندیدند، حرفی نیست.» ما هم صحبت کردیم و بالاخره به تفاهم رسیدیم و خدا می‌داند که تا آن زمان در فکر هیچ‌کسی نبودم و ایشان اولین و آخرین فرد مورد نظر من بود و خدا هم خواست و مراسم خیلی ساده‌ای برگزار شد.

 

راوی: عبدالعلی علی‌عسکری داماد شهید

  • ۰
  • ۰

عبدالعلی علی‌عسکری در کنار شهید شاه‌آبادی

سال‌هایی که ما وارد دانشگاه شدیم و در عین حال قبل از آن در جریان فعالیت‌های سیاسی بودیم،در همین پیوند از دبیرستان و در جریان فعالیت‌های سیاسی، بنده با دوستان‌مان در جمع‌ هیئت‌های مذهبی و در محافل سیاسی، با شهید شاه‌آبادی آشنا شدم. شهید شاه‌آبادی انسانی پرشور، باعزم و بااراده و انسانی مصمم و آتشین بود، به نحوی که به هر کسی برخورد می‌کرد، آن روحیۀ عزت نفس و قدرت و روحیه‌ای که داشتند و با ویژگی‌های عرفانی و معنوی که در او بود و با شدت خشمی که برآمده از اعتقاد به اسلام و راه امام بود و نسبت به رژیم فاسد و منحط پهلوی ابراز می‌شد، پرشوری و انگیزۀ قوی ایشان موجب می‌شد که به هنگام تماس با دیگران، در دانشجویان و  آحاد مردم و جوانان یک حالت انقلابی و ستیزه‌جویی با رژیم شاه ایجاد شود. ما در همان ایام جوانی با ایشان آشنا شدیم و این روحیات جذاب و آتشین ما را با خود همراه کرد.

 

راوی: داماد شهید- عبدالعلی علی‌عسکری