مرجع رسمی شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسئول جمهوری اسلامی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یک روزی بنده در خدمت ایشان بودم و با یکی دو نفر از دوستان از تهران به قم می‌رفتیم. یادم نیست سر چه موضوعی و برای چه می‌رفتیم، اما با هم می‌رفتیم. بین راه ایشان بر اثر کم‌خوابی و ناخوابی خسته شده بود و طوری کمبود و کسری ناخوابی شب قبلشان زیاد بود که قبل از رسیدن به حرم چشم‌هایش را روی هم می‌گذاشت. ایشان سرش را گذاشت روی زانوی من و من با ایشان شوخی کردم و گفتم: «آقای شاه‌آبادی، انصافاً در چهره شما نورانیتی مشاهده می‌شود که این چهره خیلی زیبنده شهادت است.» ایشان خندید و به من گفت: «خدا کند این آرزوی تو و خواسته تو تحقق پیدا کند و من شایستگی شهادت را داشته باشم.» یک چنین  شخصیتی که خودش را وقف اسلام و مسلمانان و مردم و انقلاب کرده و خانه مسکونی خودش را برای تدریس حوزه علمیه به عنوان آغاز و شروع حوزه در اختیار طلاب و گروه دینی قرار می‌دهد و الآن خدا رحمتش کند و خداوند او را با انبیا و اولیا مشحور بگرداند.

 

راوی: حجت‌الاسلام جعفر شجونی

  • ۰
  • ۰

فقط عدس‌پلو

بعد از پیروزی انقلاب و اوایل برقراری نظام جمهوری اسلامی، من که تازه دخترم ازدواج کرده بود، یک روز جمعه گفتم: «برادر جان، از نماز جمعه به منزل ما تشریف بیاورید.» ایشان گفتند: «من به شرطی می‌­آیم که شما فقط عدس‌پلو بپزید.» من هم دوست داشتم از مهمانانم و عزیزانم پذیرایی خوبی کنم، ولی گفتم ممکن است ایشان ناراحت شوند، چون اخلاق‌­شان را می­‌دانستم. به همین خاطر برای سفره فقط همان عدس‌پلو و ماست و سبزی و سوپ را درست کردم. حاج آقا مهدی با خانواده اینجا آمدند.

یعنی می­‌‌خواهم بگویم ایشان تا این حد خاکی بودند و اصلاً روحیه و رفتارشان با زمان گذشته هیچ فرقی نکرده بود. به‌قدری هم به فکر رسیدگی به کارهای مردم بودند که بعد از ناهار، بلافاصله گفتند کار دارم باید بروم. شاید آن­‌ها جمعاً حدود دو ساعت خانه ما بودند.

 

راوی: حشمت‌الشریعه شاه‌آبادی خواهر شهید

  • ۰
  • ۰

آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

در زندگی افراد، هر کدام از مسائل با خصوصیات روحی­‌شان هماهنگ و عجین است و نمی‌­توان آن‌­ها را تفکیک کرد. شهید شاه‌‌آبادی هیچ­‌وقت نمی‌­گذاشت کار امروزش به فردا بکشد. در حساب خانوادگی رفیق خانواده بود. در حساب انقلاب، فدایی انقلاب و امام بود. در کارها تا آخرین لحظه پایداری می‌­کرد. در دین­‌داری زبانزد بود. در آخرین لحظات زندگی، سخنرانی‌­اش درباره شهادت است، از خدا می‌­خواهد: «خدایا ما را جزء شهدا قرار بده.» بعد هم شهادت نصیبش می‌­شود.

البته روزی که ایشان شهید شده بودند، من اطلاع نداشتم و در مجمع اسلامی در انگلستان بودم. آنجا از طرف مرحوم آیت‌‌الله گلپایگانی مأمور بودم. ولی آقای مهندس مهدی چمران با ایشان تا لحظه شهادتِ شهید همراه بودند. آقای چمران از زندگی روز آخر شهید و برنامه‌­هایی که با هم داشتند خاطره‌­ها دارند؛ مثلاً اصرار شهید به اینکه می‌­خواسته به جزیره مجنون برود، اما ارتش اجازه نمی­‌دهد و آخرسر، بعد از ظهر همان روز سپاه را مجاب می‌­کند و می­رود. این اتفاقات را نمی‌­توان از لحاظ جنگی توجیه کرد. این­‌ها یک مقدراتی است که باید انجام می‌­شد و این تقدیر در آنجا عملی می‌­شود. این‌‌همه جمعیت به آنجا رفته بودند و وقتی گلوله توپ می‌­زنند، تنها کسی که از زمین بلند نمی‌­شود شهید شاه‌‌آبادی است. پس اینجا، حسابِ تقدیر است و ایشان هم برایش فرقی نمی‌­کند. او آماده است برای هر حادثه‌­ای که پیش بیاید.

گاهی اوقات پیش می­‌آمد که به اتفاق ایشان به جایی می‌­خواستیم برویم. آن ایام ماشین­ شخصیت­‌ها ضدگلوله و دارای آژیر و تشکیلات بود. به ایشان عرض کردم که «برادر، من اعصابم خرد می‌­شود، حیف است در ماشینی بنشینیم و به مردم عرض اندام کنیم، لطفاً این آژیر را خاموش کنید.» گفتند: «چشم.» از این جهت خودشان هم مراقب بودند. هر دو ما به این نکته تأکید می­‌کردیم که به حساب اینکه ما روحانی هستیم، این کارها به ما نمی‌­آید؛ باید در بین مردم برویم. خودش مردمی بود. می­‌خواهم بگویم این‌‌طور نبود که بخواهیم عرض اندام کنیم که انقلابی و از زمره شخصیت­‌ها هستیم. حساب درست این بود که ما یک زندگی عادی انجام می‌­دادیم. اخوی شهید ما، زندگی‌­اش طبیعی بود، اما درباره کارهای انقلابی سر از پا نمی‌­شناخت، نمی‌­توانست ببیند کاری در این مملکت وجود دارد که او می‌­تواند انجام دهد و همین‌‌طوری بنشیند؛ آچار فرانسه بود.

 

راوی: برادر شهید- آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

پایین‌تر از همه مردم

شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

یک شب ساعت نزدیک سه و نیم بود، آقا تازه خوابشان برده بود که زنگ زدند و گفتند حاج آقا هستند؟ من گفتم: هستند اما تازه خوابیدند و الآن موقعی نیست که.... هنوز حرفم تمام نشده بود که خودشان جلوی در آمدند و آن آقا را به پایین بردند و از ایشان پذیرایی کردند. ایشان حاضر نبودند حتّی یک ذره از زندگی ما از مردم بهتر باشد. همیشه می‌گفتند: «باید زندگی من آن‌قدر سطحش پایین و عادی باشد که وقتی هر نداری به خانۀ ما می‌آید و زندگی ما را می‌بیند غبطه نخورد و بگوید ما زحمت کشیدیم و جوان‌هایمان را دادیم، حالا آقایان استفاده می‌کنند و در ناز و نعمت به‌سرمی‌برند و بزرگی می‌کنند!»

 

راوی: همسر شهید

  • ۰
  • ۰

زندگی یک نماینده مجلس

شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی در مجلس

از منزل قدیمی رفته بودیم و آن را به حوزه داده بودیم. خودمان به منزل‌های مجلس در پشت بهارستان رفته بودیم. آنجا امکانات داشت؛ شوفاژ داشت، آب گرم هم داشتیم. ایشان حس کردند که زندگی در حال عوض شدن است. همان اول سعی کردند که جلوی آن را بگیرند.

یادم هست در زمستان شوفاژ داشتیم و خیلی ذوق کرده بودیم. اما ایشان گازوئیل نگرفتند. می‌گفتند: «مصرفش زیاد است و اسراف است.» آن زمان آخرین سال زندگی‌شان بود. دیدند در این شرایط، که مثلاً هرکس که بخواهد هرروز حمام می‌رود و زحمت بیست‌وسه‌چهارساله‌شان دارد به هدر می‌رود، می‌گفتند: «ما باید همان‌طوری که قبلاً زندگی می‌کردیم، زندگی کنیم.»

از آنجا که ایشان سِمتی پیدا کرده بودند، نمی‌توانستم به همان صورتی که همیشه بودم باشم. احساس می‌کردم که باید بعضی مسائل را رعایت کنم. اما حاج‌آقا می‌گفتند: «نباید تغییری در زندگی حاصل شود. باید به همان شکل قبل باشد.» من هم به همان شکلی که ایشان می‌خواستند رفتار می‌کردم. می‌گفتند: «من پیش امام زمان (عج) مسئولم، چون زندگی‌ام تا حدودی از هزینه امام زمان (عج) تأمین می‌شود. نباید پیش حضرت شرمنده شوم. الان نباید زندگی‌ام طوری باشد که امام زمان (عج) ناراحت شوند. باید همان‌طوری که قبلاً بوده، اکنون هم باشد.»

 

راوی: همسر شهید