مرجع رسمی شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

۵۱ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه / ذره‌‌ای بــودم و مهـــر تو مـرا بـالا بـرد

آیت‌‌الله مهدی شاه­‌آبادی، از همان دوران جوانی به ماهیت ضد مذهبی رژیم پهلوی پی برد و از نزدیک شاهد ستم این رژیم بود که همچون تازیانه بر سر مردم فرود می‌­آمد. او از این بیداد رنج فراوان می‌­برد. این بود که برای مبارزۀ جدی کمر همت بست و در پی این تصمیم رابطۀ صمیمی‌­تر و نزدیک‌تری را با امام خمینی آغاز کرد. از همان اول آشنایی شیفتۀ شخصیت برجستۀ حضرت امام گردید. وی پس از ارتحال آیت‌الله بروجردی در تثبیت مرجعیت حضرت امام تلاش وافری از خود نشان داد و بعد از تبعید امام، مبارزات ضد رژیم خود را وسعت بخشید و با خط فکری و سیاسی امام خمینی، نیروهای مبارز و انقلابی بسیاری را تحت حمایت و رهبری خود قرار داد، تا سرانجام انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. اینگونه بود که با شروع جنگ و تأکید حضرت امام بر حضور مسئولان در جبهه‌­ها این دعوت را لبیک گفت و در همانجا به پروازی ملکوتی دست یافت. در زیر به زوایای این رابطۀ گرم و صمیمی می­‌پردازیم.

شاگردی مکتب امام (ره)

وقتی پدر را در صف اول مبارزه با استبداد رضاخانی مشاهده کرد، آموخت که فلسفۀ دین اصلاح جامعه و محو ظلم و فساد و نابرابری است؛ این مهم نیز محقّق نخواهد شد مگر با حضوری عالمانه و البته شجاعانه در عرصه‌­های مختلف اجتماعی. او مهیای ورود به این عرصه بود که دست تقدیر، مجال بهرۀ بیشتر از مکتب پدر را از او گرفت و به‌ناچار باید ادامه راه را در محضر مرشد و مرادی دیگر می‌­پیمود. باید به دنبال کسی می‌گشت که به مانند پدر همان‌‌قدر که عارف است مجاهد باشد و همان‌‌­قدر که عالم است عامل؛ کسی که با تکیه بر دین و بدون عافیت‌­طلبی، در پی اصلاح جامعه و مبارزه با فساد و بی‌‌عدالتی باشد. جستجوی او خیلی زود به نتیجه رسید و این خصوصیات را در کسی ندید جز یکی از شاگردان برجستۀ پدر: روح الله الموسوی خمینی.

در سایه روح خدا

زمانی که گمشده خود را یافت، مقتدای جدیدش پرچم مبارزه با ظلم و استبداد را در دست گرفته بود؛ پس او نیز بی‌‌درنگ در خط مقدم مبارزه قرار گرفت و با همه وجود به تبلیغ زعامت و مرجعیت و رهبری «امام خمینی» پرداخت. طعم زندان و شکنجه و تبعید را بارها و بارها چشید، اما دست از مقتدای خود برنداشت و هر بار پس از آزادی، با عزم و ایمانی راسخ‌­تر به مبارزه ادامه می‌داد. نگاهی کوتاه به اسناد ساواک گویای همین واقعیت است. خالی از لطف نخواهد بود اگر عمق ارادت شهید آیت‌­الله شاه‌­آبادی به حضرت امام (ره) و مجاهدت در این راه را در برخی اوراق بر جای مانده از ساواک نیز جستجو کنیم. در اوج خفقان و سرکوب، اعلامیه­‌ای با عنوان نظریۀ استادان بزرگ و حجج اسلام حوزۀ علمیه قم دربارۀ مرجعیت عامۀ حضرت آیت‌‌الله‌‌العظمی خمینی منتشر می‌­شود که شناسایی و بازداشت عاملین تهیه و توزیع آن در دستور کار ساواک قرار می‌­گیرد. در صدر اعلامیۀ مذکور، و در ردیف نام بزرگانی چون آیت‌‌الله مشکینی، آیت‌‌الله خزعلی، آیت‌‌الله ربانی شیرازی و آیت‌‌الله نوری همدانی، نام و نظر فقهی عالم مجتهد شهید آیت‌‌الله شاه‌‌آبادی را مشاهده می­‌کنیم؛ ایشان با صراحت اعلام داشته‌‌اند: «اتباع از آراء و فتوای آیت‌‌الله‌‌العظمی خمینی مد­ظله موجب فلاح و رستگاری است.»[1]

نماینده تام الاختیار امام(ره) در تهران

زمانی که امام خمینی (ره) مبارزات خود را با رژیم شاه علنی نمودند، مبارزات شهید شاه‌­آبادی هم شکل تازه­‌ای به خود گرفت. او یکی از پیروان راه و تجلی‌­بخش اندیشۀ امام خمینی در مسیر انقلاب و به پیروزی رساندن این واقعۀ عظیم بود. نزدیکی ایشان به امام تا آنجا بود که به دستور امام، ابلاغ فرمان مربوط به لغو حکومت نظامی توسط شهید شاه‌­آبادی و شهید مطهری در دستور کار قرار گرفته بود.

شهید شاه‌­آبادی در طول سال‌‌های مبارزه از امام حرف می‌‌زد، اندیشه‌‌های او را ترویج می‌کرد و مفسر نقطه ‌نظرات و دیدگاه‌‌های امام در دوره‌­ای شده بود که خفقان رژیم طاغوت این امکان را به کسی می­‌داد تا سخنگوی احکام اسلامی برای عامه مردم باشد. شهید شاه‌­آبادی راه امام را می‌‌پیمود و به طور کامل هم مورد تأیید ایشان بود. به عبارتی نماینده تام‌­الاختیار حضرت امام خمینی (ره) در تهران بودند. زمانی که امام به نجف اشرف تبعید شده بودند و در نتیجه نمی‌‌توانستند با مردم شهرهای ایران مستقیم حرف بزنند، و آن‌‌ها را از این ذلت تحمیلی سیاسی‌اجتماعی رژیم ستم‌‌شاهی بیاگاهانند، نقش روحانیان مبارز داخل کشور که در سنگرهای مساجد فعالیت می­‌کردند، بیش از پیش مؤثر واقع می­‌شد. آن‌­ها این وظیفه را به نحو احسن به انجام می‌­رسانیدند.

همسر ایشان در بخشی از خاطرات خود در خصوص رابطه شهید شاه‌­آبادی و حضرت امام اینگونه نقل می‌‌کند: «در قم که بودیم، چند بار حضرت امام (ره) به منزل ما آمدند و حتی آقایانی که از شهرهای دیگر برای دیدن امام می‌­آمدند، در منزل ما توفیق دیدار امام را پیدا می‌­کردند. امام (ره) خیلی ایشان را دوست داشتند و ایشان هم علاقه و ارادت خاصی به امام (ره) داشتند و همین باعث شده بود که ارتباط نزدیک و بسیار گسترده‌­ای بین ایشان و حضرت امام برقرار شود. ضمناً سالیان طولانی و زیادی هم به کلاس درس امام (ره)  می‌­رفتند. با شهید بهشتی و دیگر یاران انقلاب هم در ارتباط بودند و آقایان زیاد به منزل ما می‌‌آمدند.»

اسلام فقاهتی، نه اسلام ذوقی!

این‌ شهید بزرگوار، استاد و مراد خود، امام‌ خمینی‌ (قدس الله نفسه الزکیه)‌ را بزرگ‌‌مرد تاریخ‌ تشیع‌ می‌‌دانستند که‌ به امر خطیر اسلام‌ در‌ برهه‌‌ای ‌حساس‌ از زمان‌ قیام‌ نمودند، و لذا نسبت‌ به‌ امام‌ (رض) شیفتگی‌ خاصی‌ داشته ‌و هماره‌ با احترام‌ زایدالوصفی‌ از ایشان‌ سخن‌ می‌‌گفتند. در یک‌ کلمه‌ می‌‌توان گفت‌ که‌ ایشان‌ پایبند اسلام‌ فقاهتی‌ و ولایت‌ فقیه‌ بوده‌‌اند.

آیت‌‌­الله‌ محمدعلی‌ موحدی کرمانی به‌ این‌ ویژگی‌ بارز شهید شاه‌‌آبادی توجهی‌ خاص‌ فرموده‌ و اظهار داشته‌‌اند: «اجمالاً بگویم‌ که‌ ایشان‌ به‌ اصطلاح‌ خودمان‌ در خط‌ امام (ره)‌ و پایبند به‌ «اسلام‌ فقاهتی» بودند و این‌ مسئله بسیار مهمی‌ است. یعنی‌ انسان‌ باید دیدگاه‌­هایی‌ که ‌نسبت‌ به‌ مسائل‌ مختلف‌ دارد، در چارچوب‌ مقررات‌ اسلام‌ باشد و آن‌ هم‌ نه «اسلام‌ ذوقی» که‌ هر چیز مطابق‌ سلیقه‌‌اش‌ بود، آن را قبول‌ کند.»

توجه ویژه به «تحریرالوسیله»

ایشان‌ عقیده‌ داشتند که‌ جامعه ما باید به‌ سمتی‌ حرکت‌ کند که‌ با رشد علوم‌ حوزوی‌ در آینده، تقریباً تمامی‌ ملت‌ و به‌‌ویژه‌ نسل‌ جوان‌ بتوانند خودشان‌ از کتب ‌فقهی‌ همچون ‌«تحریرالوسیله» حضرت‌ امام (ره)‌ استفاده‌ کنند، آن را بخوانند و متوجه‌ شوند و عمل‌ کنند. ایشان‌ معتقد بودند‌: «زمینه آموزش‌‌های‌ فقهی‌ و اسلامی‌ در جامعه ما باید از دوران‌ کودکی‌ ایجاد شود، یعنی‌ همه‌ اجتماع‌ یک‌ مشعل‌ فروزان‌ فقه‌ جعفری‌ باشد تا این که ‌بتواند بدرخشد و درخشش‌ آن‌­ را دیگران‌ از دور بیابند. پس‌ ضرورتاً باید جامعۀ ‌ما همه‌‌اش‌ بشود حوزۀ علمیه، البته‌ به‌ مراحل‌ مختلف‌ و به‌ امکانات‌ و شرایط ‌مختلف، یعنی‌ هر کسی‌ هر اندازه‌ که‌ توانست‌ کسب‌ علم‌ نماید.»

آیت‌الله حاج‌ شیخ‌ محمد یزدی‌ این‌ چنین‌ اشاره‌ می‌‌کند: «باید گفت‌ که‌ شهید شاه‌‌آبادی‌ یکی‌ از روحانیونی‌ بودند که‌ از همان‌ سال­های ‌قم‌ که‌ سر درس‌ حضرت‌ امام (ره) حاضر می‌‌شدند، و تا آخرین‌ روزی‌ که‌ من‌ ایشان‌ را زیارت‌ کردم، گام‌ به‌ گام‌ پشت‌ سر امام‌ حرکت‌ می‌‌کردند و در هر مبارزه، همراه‌‌ و تابع‌ ایشان‌ بودند.»

گوش به فرمان امام (ره) قدم در راه جهاد و مبارزه

در دوران سخت سال‌­های دفاع مقدس، حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) که مسئلۀ جنگ را در رأس تمام مسائل می‌­دانست و تأکید داشت که روحانیان باید برای خدا به جبهه­ها بروند، در بخشی از سخنان‌‌شان در دیدار با جمع کثیری از روحانیان فرموده‌­اند: «انصاف نیست که جوان­‌های عزیزمان در جبهه فداکاری کنند. از شما تقاضا دارم که ما را هدایت کنید و به ما خط هدایت بدهید. درست است که تحصیل فقه در اولویت است، اما همه این‌‌ها به خاطر اسلام است و امروز اگر احتیاج باشد که برای حفظ اسلام، آقایان به جبهه­‌ها بروند و رزمندگان را تشویق نمایند، باید این کار را انجام دهند.»

شهید آیت­‌الله مهدی شاه­‌آبادی، شاگرد گوش به فرمان امام راحل، پس از درک شرایط خاص آن زمان و با وجود مسئولیت­‌های سنگینی که در مجلس داشتند و از طرفی مشغلۀ حل مسائل مردم به مثابه کلید مشکل­‌گشا بود، عزمش را جزم کرد تا قدم در راه حق گذارد و رسالت خویش را  به نحو احسن انجام دهد.

و در آخرین سجدۀ نماز، با روحانیتی تمام، درخواستی بزرگ را در قالب این دعا، به پیشگاه خداوند عرضه داشت: «اللّهم اِنّی اَسئَلُکَ اَن تَجعَلَ وَفاتی قَتلاً فی سَبیلِک تَحتَ رایةَ نَبیکَ وَ وَلیِکَ مَعَ اَولیائِک و اسئَلُکَ اَن تَقتُلَ بی اَعدائَکَ وَ أعداءَ رَسُولِک.»

و لحظاتی بعد از سجده‌­اش، رنگ و بویی آسمانی گرفت.

امام خمینی (ره) در پیامی که به مناسبت شهادت ایشان دادند، این‌‌گونه فرمودند:

بسم الله الرّحمن الرّحیم، إنا لله و إنا إلیه راجعون

با کمال تأسف و تأثر، شهادت استادزادۀ محترم جناب حجت‌‌الاسلام آقای شیخ مهدی شاه­‌آبادی را به پیشگاه معظم بقیة الله تبریک و تسلیت عرض می‌کنم. مبارک باد بر آن حضرت چنین فداکاران و جانبازان در راه هدف بزرگ و اسلام عزیز، که با شهادت افتخارآفرین خود، ملت عظیم‌‌الشأن ایران، به‌‌ویژه روحانیت عالی‌­قدر را سرافراز می‌­نمایند. این شهید عزیز علاوه بر آن که خود مجاهدی شریف و خدمتگزاری مخلص برای اسلام بود، و در همین راه به لقاءالله پیوست، فرزند برومند شیخ بزرگوار ما بود که حقاً حق حیات روحانی به اینجانب داشت، که با دست و زبان از عهدۀ شکرش برنمی‌‌آیم. از خداوند متعال برای این شهیدِ سعید و سایر شهدای راه اسلام، رحمت در جوار خود و برای فامیل معظم و حضرات آقازادگان محترم شاه‌‌آبادی صبر و اجر عظیم خواستارم. «روح الله الموسوی الخمینی»

 

[1] یاران امام به روایت اسناد ساواک (کتاب 32، شهید شاه­آبادی)، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، چاپ اوّل، زمستان 1382، صص 117 ـ 115

  • ۰
  • ۰

با هم بسازید

ایشان بعد از چند روز از خواستگاری به من زنگ زدند و گفتند: «علی آقا! فردا می‌خواهیم خدمت امام برویم. دو تا قرآن بخرید و بیاورید. قرآنها را هم ارزان بخرید. قرآنی که بتوانید استفاده کنید، نه قرآنی که کتابش لوکس باشد و در طاقچه بگذارید.» این جزء مهریه بود. من از روبروی دانشگاه تهران قرآن را خریدم و به منزل آمدم. صبح قرار بود خدمت امام برویم. ایشان خودشان انسان سادهزیستی بودند (رحمتاللهعلیه) و ما را هم به سادگی دعوت می‌کردند.

مهریه ما هم همان علاقه و محبت بود و یک جلد کلام الله مجید و یک سفر حج و اگر نتوانسیم یک سفر به کربلا والسلام. بنابراین مهریه ایشان علاقه‌مندی ما بود. لطفی که خدا به ما کرده بود و بهسادگی زندگی می‌کردیم و به هر حال ازدواج ما هم ساده‌ترین نوع ازدواج بود، چون در زمان جنگ هم بود و اصلاٌ نمی‌شد که مراسم آنچنانی گرفت. ما هم که اهل چنان مراسمی نبودیم. بنابراین با چند نفر از اقوام در منزلمان مراسم بسیار ساده‌ای گرفتیم و یک خانه اجاره کردیم.

من آن زمان که می‌خواستم ازدواج کنم، فقط هزار تومان داشتم و درآمدی هم نداشتم و بیشتر به مبارزه و کارهای سیاسی و انقلابی می‌پرداختم. آن زمان جریان‌های انحرافی هم فعال بودند و ما هم که فعالیتهای سیاسی داشتیم، درآمد آنچنانی نداشتیم. هزار تومان داشتم و با این هزار تومان تصمیم به ازدواج گرفتیم و البته خداوند هم تدریجاً کمک کرد. این هم از توصیه‌های ایشان بود. البته یادم است آن روز که می‌خواستیم خدمت اما برویم، با آقا سعید با هم رفتیم. ایشان هماهنگ کردند ما قرآنها را بردیم. حضرت امام رحمتاللهعلیه با مهربانی و محبتی که به این بزرگوار و این خانواده داشتند، با مهربانی ما را پذیرفتند و ما را نصحیت کردند و درواقع خطبه عقد را جاری کردند. گفتم: «آقا ما را نصیحت کنید.» گفتند: «با هم بسازید.» و ما هم گفتیم: «چشم.» نصیحت امام فقط همین بود، که من پشت قرآن نوشتم و واقعاٌ جان زندگی سازش و ساختن زن و مرد است و واقعاٌ هم این یک جمله عمیق انسانی و متکی به تجربه امام بود.

 

راوی: عبدالعلی علیعسکری داماد شهید

  • ۰
  • ۰

ایشان بفرمایند

شهید شاه آبادی

ویژگی دیگر پدر تواضع و فروتنی بیش از حد ایشان بود. خیلی وقت‌ها موقعیت پیش می‌آمد که خود ایشان سخنرانی کنند، ولی اگر فردی همراه‌شان بود، حتی اگر مردم او را نمی‌شناختند، پدرم او را برای سخنرانی معرفی می‌کردند.

 

راوی: حمید شاه آبادی

  • ۰
  • ۰

شهید شاه آبادی

وقتی شهید منتظری متواری می‌شوند و می‌خواستند ازدست ساواک مخفی بشوند، در خانه خودش به ایشان پناه می‌دهد. تعداد دیگری از مبارزان نیز وقتی متواری می‌شدند، ایشان به آن‌ها پناه می‌دادند. برخی که می‌خواستند به فلسطین و لبنان برای آموزش نظامی بروند؛ به این‌ها کمک می‌کرد و هزینه‌های این‌ها را تأمین می‌کرد؛ آن‌ها می‌رفتند برای آموزش و برمی‌گشتند. از جمله این‌ها شهید بروجردی بود. ایشان خیاط بودند. یک روزی که صحبت شد، زمانی که می‌خواستند برای آموزش نظامی بروند، شهید شاه‌آبادی زمینه را برای ایشان فراهم کردند.

از این کارها هر چقدر که مقدور بوده انجام می‌دادند و رژیم هم اجمالاً این چیزها را می‌دانست و مراقب بود که جلوگیری کند، اما ایشان ردی نمی‌گذاشتند. لذا در سنوات مختلف، چند بار اواخر دهه چهل و پنجاه، ایشان توسط رژیم دستگیر می‌شوند. به هر حال، در آن زمان مبارزه بسیار مشکل بوده. یک روحانی‌ای که خانواده دارد و در آن زمان روحانیت تحت فشار بود و همه عوامل رشد کنترل می‌شد، آن زمان را باید کسی حس کند که معنای این را که یک روحانی این‌قدر چابک و سریع در میدان هست بداند. خیلی در آن زمان کم بود روحانی‌ای که با تمام قوا و جسارت در مقابل رژیم بایستد. خیلی احتیاط می‌کردند؛ شاخص‌ترین آن‌ها شهید شاه‌آبادی بود.

چون ایشان از خانواده برجسته روحانیت بودند، رژیم سعی می‌کند که این‌ها را نگیرد که بدنام بشود؛ اما چاره‌ای نبود، از بس باجدیت مبارزه می‌کردند. اوایل دهه پنجاه دستگیر می‌شوند و دوباره سال 53 دستگیر می‌شوند و زندان بودند و شکنجه می‌شدند. معمولاً در رابطه با همکاری ایشان با گروه‌های انقلاب خیلی تند ایشان را لو می‌دهند و می‌آیند ایشان را دستگیر می‌کنند. چند بار ایشان دستگیر می‌شوند. تا ایام پیروزی انقلاب اسلامی پنج بار ایشان دستگیر می‌شوند. پنجمین باری که توسط رژیم دستگیر می‌شوند، روزهای پایانی انقلاب بوده.

یک بار هم ما گروه انقلابی مبارز بودیم که با ایشان در ارتباط بودیم و بعدها به نام گروه انقلابی «بدر» نامگذاری شد. ما با ایشان در تعامل و تماس بودیم. در اوایل 1357 که دستگیر شدیم، ارتباط ما با ایشان تحت مراقبت بود و ایشان را هم دستگیر می‌کنند. یک بار هم ایشان را در رابطه با پرونده ما دستگیر کردند، که فکر می‌کنم چهارمین بارشان بود. ایشان می‌دانستند رژیم شاه یک رژیم وابسته است و منافع ملت ایران و دین اسلام را رعایت نمی‌کند، لذا با قوت در مقابل رژیم ایستاده بودند.

 

راوی: داماد شهید عبدالعلی علی‌عسکری

  • ۰
  • ۰

شهید شاه آبادی در مجلس

در نخستین انتخابات مجلس شورای اسلامی، جامعۀ روحانیت مبارز و حزب جمهوری اسلامی تصمیم گرفته بودند دو لیست جداگانه بدهند. دلیل‌اش هم این بود که به دلیل یک‌سری افکار منفی در بعضی از اعضای جامعۀ روحانیت و نیز عناصر غیر روحانی حزب جمهوری، بین این دو نهاد مهم شکاف ایجاد شده بود.

شهید شاه‌آبادی بسیار تلاش کردند این اتفاق نیفتد. پدر خیلی رنج بردند و سختی کشیدند و بسیار تلاش کردند حزب و جامعۀ روحانیت مبارز لیست واحدی بدهند. مقام معظم رهبری نمایندۀ حزب و پدرم نمایندۀ جامعۀ روحانیت مبارز بودند. جلسات طولانی و مستمری برگزار شدند. روز چهارشنبه آخرین روزی بود که تبلیغات مجاز بود و این دو نهاد تازه سه‌شنبه شب بود که توانستند لیست مشترک‌شان را ببندند. مهلت تبلیغات هم تمام شده بود. صبح روز چهارشنبه، روزنامۀ جمهوری اسلامی این لیست را تحت عنوان «ائتلاف بزرگ» چاپ کرد.

عده‌ای از هر دو لیست حذف شده بودند و طبیعتاً برای آنها دلخوری‌هایی پیش آمده بود. حتی بعضی از اعضای جامعۀ روحانیت مبارز مصاحبه‌های تندی را انجام دادند و بسیار به آقاجان بی‌احترامی کردند! حتی یکی از آن‌ها که برای خودش هیمنه‌ای داشت و الان دست‌اش از دنیا کوتاه است، در مصاحبۀ رسمی گفته بود: «اگر آقای شاه‌آبادی یک بار دیگر چنین کاری بکند، او را از جامعۀ روحانیت بیرون می‌اندازیم!»

خلاصه اینکه هجمه‌های زیادی متوجه متوجه پدر صورت گرفت، ولی ایشان خوشحال بودند که جلوی تفرقه را در حد توان گرفته‌اند. واکنش ایشان در برابر هجمه‌ها و توهین‌ها فقط صبر و سکوت بود. وقتی امام در پیام نوروزی روی موضوع وحدت کلمه تکیه کردند، پدر جلوی تلویزیون نشسته بودند و زیر لب گفتند: «می‌دانم که ته دل‌تان از من راضی هستید!» ایشان با تلاش برای تشکیل ائتلاف بزرگ، به سهم خود اجازه نداده بودند که شیرازۀ نیروهای اصیل انقلاب از هم بگسلد.

 

راوی: حمید شاه آبادی

  • ۰
  • ۰

شهید شاه آبادی

 

راه ما به ایشان دور بود. ما جنوب شهر بودیم و ایشان رستم‌آباد بودند. گاهی در این جلسات خدمت ایشان می‌رسیدیم، ولیکن از فعالیت‌های ایشان بی‌اطلاع نبودیم. ایشان همان اول کمیته شمیران را تشکیل دادند. در این زمینه روحیه‌ای سازگار با جوانان داشتند. ساختن با جوانان و بسیجیان خودش یک فنی است. هر کسی و هر روحانی این فن و خصوصیت را ندارد که بتواند با جوانان بسازد و آن‌ها را تربیت کند. آن اخلاق و بیان ایشان کاملاً مناسب این کار بود. در این زمینه خیلی خصوصیات بالایی داشتند که با جوانان بسازند و با زبان آن‌ها صحبت کنند؛ چون اخلاق ایشان طوری بود که جذب می‌کرد.

جوانانی که می‌آمدند، خیلی راحت صحبت‌شان را می‌کردند و سؤالات‌شان را می‌کردند. ایشان با یک برخورد خوب، با همه‌شان دمخور می‌شدند. با تمام مشغله‌ای که داشتند، ایشان با یک سعه صدر عجیب، با همان خستگی، می‌نشستند و صحبت می‌کردند و به درد دل‌ها گوش می‌کردند. ایشان می‌گفت: «ما باید به درد آن‌ها گوش دهیم. اگر هم نتوانستیم کاری انجام دهیم، حداقل آن‌ها تخلیه شدند.» جوانان و رزمندگان با این کمیته‌ای که ایشان تشکیل دادند پیشرفت کردند. در هر کجا که به حاج‌آقا نیاز داشتند، ایشان فکر شخصیت و مقام و وجهه خود را نمی‌کردند. این مسائل برای ایشان مطرح نبود. می‌رفتند و سخنرانی می‌کردند و هدایت می‌فرمودند. واقعاً در این زمینه ایشان موفق بودند.

 

راوی: حجت‌الاسلام مسعود قاضوی

  • ۰
  • ۰

شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

قدیمی­ها درباره وجه تسمیه رستم‌آباد چیزی می­گفتند که کمتر کسی می­داند و آن اینکه ریشه اسمش به خاطر «مرحوم حاجی آخوند رستم‌آبادی» بوده که در رستم‌آباد ساکن بود.

نکته دیگری که به فکرم می‌­رسد، این است که مرحوم آقای موسوی که پیش­نماز مسجد صاحب‌الزمان عجل‌الله‌فرجه بود، به من گفت حضرت امام خمینی (ره) قبل از سال 1342، به خانه ما تشریف آوردند و خواهشی از من کردند و فرمودند که یک نفر من را برای زیارت سر مزار مرحوم حاجی آخوند رستم‌آبادی ببرد. و من گفتم چشم؛ حاج‌آقا مهدی شاه‌آبادی هستند. و شهید آیت‌الله حاج مهدی شاه‌آبادی را فرستادم در خدمت مرحوم امام.

شهید حاج مهدی شاه‌آبادی نقل می­کردند که در همین میدان اختیاریه، که الآن خیابان داور شده، مقبره­ای  بود که رژیم آن را خراب و آنجا را تبدیل به پارک کرد و روی قبر ایشان یک سنگی افتاده بود و یک ایوانی داشت و دری. هنگامی که وارد مقبره شدیم، حضرت امام همان پایین، نعلین­های­‌شان را درآوردند. روی این خرابه‌­ها آجرهای چهارگوشی بود، از آنجا آمدند در را باز کردند و بالای سر مزار حاجی آخوند رفتند. آنجا پر از خاک بود، اما معظمٌ له با پای برهنه آمدند و قبر حاج آخوند رستم‌آبادی را زیارت کردند.

ما با نوه همین حاج آخوند رستم‌آبادی که مرحوم شد، هم­‌محلی بودیم و کارهای مسجد را انجام می­دادیم. با هم خدمت آقای جمارانی رفتیم و گفتیم اینجا امام جماعت نداریم و صحبتی با آقای طباطبایی و چند نفر دیگر کردیم و قرار بر این شد که خدمت شهید آیت‌الله شاه‌آبادی برویم. خلاصه رفتیم و از ایشان خواهش کردیم به همین مسجد رستم‌آباد پایین تشریف بیاورند. ایشان بعدها به‌قدری بر ضد رژیم آشوب­ به پا کردند که آنجا به دهکده انقلاب معروف شد.

 

راوی: احمد عرفاتی

  • ۰
  • ۰

برادر باوفا

شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

 

با آنکه از اخوی­‌های دیگر کوچک‌تر بودند، جای خالی پدر را برای ما خواهرها پر می­‌کردند. هرگاه مریض می‌­شدم، حاج‌آقا مهدی با همه تلاش‌­ها و گرفتاری‌­هایی که داشتند، به دیدنم می‌­آمدند و برایم خوراکی می­‌آوردند و می‌­گفتند خواهر بخور. ایشان خیلی بامحبت و اهل صله رحم و باوفا بودند. زبانم از شمردن همه محبت‌­هایی که می­‌کردند قاصر است. از زمانی که همسرم فوت کرد، خیلی بیشتر به ما رسیدگی می­‌کردند. برای فرزندانم هم پدر بود و هم مادر. ایشان نسبت به برادران دیگرم بیشتر مراقب حال ما بودند. البته حاج‌آقا نصرالله هم بودند، ولی بچه­‌هایم با شهادت حاج‌آقا مهدی واقعاً یک پدری را از دست دادند.

هنگام ازدواج دخترم، با ایشان صحبت کردند و برای­‌شان هدیه آوردند. به دختر و دامادم که پسر برادر دیگرم، حاج‌آقا روح‌الله است، توصیه کردند تا جوان هستید به مکه بروید. برای زیارت به سوریه رفته بودند که حاج‌آقا مهدی را آنجا دیده بودند و بقیه سفر را با هم بودند. آن‌­ها هم به توصیه برادر ما و دایی و عموی شهیدشان عمل کردند و به‌سرعت به حج واجب مشرف شدند. اخوی فردی بسیار صبور و تسلیم در برابر اوامر حق بودند. این‌­گونه بود که می­‌توانستند هم خود را بسازند و هم به دیگران کمک کنند.

 

راوی: حشمت‌الشریعه شاه‌آبادی خواهر شهید

  • ۰
  • ۰

برادری پدرگونه

شهید شاه آبادی و خانواده

بیاندازه خوشاخلاق، اهل بگو بخند و باروحیه بودند. من حتی ناراحتی ایشان را نسبت به فوت فرزند­شان ندیدم، ولی خودم خیلی متأثر شدم. هنوز هم که فکر می­کنم، می­گویم ایشان کجا قرار داشت؛ ما کجا؟ حرف­های­شان خیلی بر ما تأثیر داشت. بعد از انقلاب، دولت به اخوی یک دستگاه ماشین بنز داده بود که آن را همینطوری در حیاط منزل­شان گذاشته بودند و استفاده نمی­کردند. اصلاً اهل زرق و برق نبودند. هر چند ماه یک­بار می­گفتند همه فامیل بیایند تا دور هم باشیم. به خانم­شان گفته بودند عدس پلو و ماست و سبزی بپزید تا از مهمانان پذیرایی کنیم.

پدر بزرگوار ما همواره بر رعایت امر حجاب توسط بانوان بسیار تأکید می­کردند و به ما می­فرمودند که «راضی نیستم دختران و نوه ­هایم بدون جوراب مشکی از خانه بیرون بروند.» ما همیشه امر پدر را اطاعت کردیم. اخوی هم حرف پدر را می­زدند. می­گفتند حجاب­تان را رعایت کنید، بکوشید پیشرفت کنید، قرآن زیاد بخوانید. خلاصه، حرف­های­شان را می­زدند و خداحافظی می­کردند. قبل از انقلاب، چون اکثر اوقات زندان بودند، می­خواستیم ایشان را بیشتر ببینیم. خیلی اذیت می­شدند، اما همیشه لبخند بر لبان­شان بود.

 

راوی: حشمتالشریعه شاهآبادی خواهر شهید

  • ۰
  • ۰

آموزگار قرآن

شهید شاه‌آبادی و اعتراض به کشف حجاب رضاخانی

وضعیت دشوار و آزارنده تبعید به بانه، برای شهید شاه‌آبادی تبدیل به فرصتی دیگر جهت انجام وظایف دینی‌اش شده بود. ایشان که نسبت به کار کردن و فعالیت با کودکان و جوانان شوق شگفتی داشت، در بانه نیز فضای تربیتی خود را ساخته بود. مسجد جامع شهر محل برگزاری کلاس‌های قرآن آقای شاه‌آبادی شد. نیروهای امنیتی از کارهای حاج‌آقا عاجز شده بودند. این شد که پای والدین بچه‌ها را وسط کشیدند و به آنان توصیه کردند فرزندان‌شان را به این کلاس‌ها نفرستند. شهید شاه‌آبادی در تبعید هم دست از مسجد برنداشت و بیشتر اوقات خود را در مسجد و در تعامل با اهل سنت آن دیار گذراند.

 

راوی: از اهالی بانه