مرجع رسمی شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

۳ مطلب با موضوع «سخنرانی ها» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مگر این خواهران قهرمان ما نبودند که در نظام گذشته برای تهیة یک وسیلۀ آرایش، یک زیور، النگو، دست‌بند و گوشواره چه رنج­های سنگینی را پشت سر می‌گذاشتند؟ چقدر از حلقوم خودش و شوهرش و فرزندانش، همة اقوامش می‌زد تا بتواند یک‌چنین زیوری را تهیه کند. احیاناً چه درگیری­ها در داخل زندگی­اش می‌شد. چه­قدر منجر به طلاق و طلاق­کشی و از هم پاشیدن و به هم خوردن نظام زندگی می‌شد.

چگونه شده است که این خواهر قهرمان من، نه­تنها عزیزترین شیرة جانش، آن جوانش، آن جگرگوشه‌اش را در جلوی چشمش می­بیند که در نظام طغیانگر صدامیان به خاک و خون کشیده می‌شود، پیکر پاک و مقدسش هر روز سرزمین مملکت ما را گلگون می‌کند؛ بلکه آخرین ثمرات زندگی­اش، تمام رنج­های سال‌های گذشته‌اش را امروز خالصانه و مخلصانه و عاشقانه در طبق اخلاص می‌گذارد و به پیشگاه انقلاب و به آن رزمندگان عزیز اهدا می‌کند؟ چه شد؟ این زن همان زن پنج سال و ده سال قبل است؟

دشمن از این حیث می‌ترسد. وحشت از این حرکت می‌کند. و عجیب است برای کوبیدن این حرکت متوسل به خشونت­های ابلهانه‌ای شده است که در طول تاریخ نشان داده است که طبقة توحیدی را همین فشارها هم مقتدر کرده، هم منسجم کرده، هم تا کنون مقاوم و استوار.

 

بخشی از سخنرانی شهید شاه‌آبادی در خصوص تأثیر تفکر اسلامی بر پیروزی انقلاب اسلامی

  • ۰
  • ۰

شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

عَلی اعدائهم اجمعین مِن الآن الی قیام یوم الدین. قال الحکیم: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِن قَبلِکُم لَعَلَّکُم تَتَّقونَ[1]

درود فراوان به روان پاک شهیدان‌مان. سلام بر جامعۀ توحیدی‌مان. سلام بر رزمندگان عزیزمان. سلام به امام بزرگوار و سلام به پیشگاه مهدی منجی انسان‌ها، سلام به شما عزیزان.

این آیۀ شریفه را که این روزها مکرر می شنوید و شاید نسبت به مسئلۀ تقوی، این روزها مکرر این مسئله تکرار شده. مع‌ذلک به دو علت تکرار می‌کنم.

تقوی تذکری واجب

یک اینکه بحث تقوی نه تنها بحثی نیست که تکرار نداشته باشد، بلکه به‌عنوان یک فریضه در خطبه‌های نماز جمعه در یک نظام اسلامی، نظامی که امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) در آن هست، لااقل بر فتوای کسانی که نماز جمعه را از منافع خاص امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌دانند و می‌گویند در آن شرایط واجب است؛ یا لااقل در نظامی که رسول الله یا ائمه معصومین (علیهم‌السلام) در آن هستند و نماز جمعه با امامت ایشان برپا شود، واجب است (که ان‌شاءالله در جمع خودمان به امامت ولی عصر نماز برپا شود). یکی از واجبات آن نماز در آن شرایط، که نظام اسلامی است، جمهوری اسلامی تنها نیست که بگوییم داریم می‌رویم که همۀ سیستم تفکر الهی دارد پیاده می‌شود، نه، دیگر به آن مقصد رسیده است. ولی عصر (عجل‌الله‌فرجه) در آن جماعت است و امام زمان امام آن جماعت است. یکی از واجبات این است که امام جماعت باید امر به تقوی بکند.

مسئله آنقدر قوی و دقیق است که مکرر باید حتی در هر روز، و حتی خود انسان، آن به آن باید مسئلۀ تقوی را برای خودش مطرح کند و مثل پتک فیل‌بان بر سر نفس اماره‌اش بزند که «حواست را جمع کن! آنچه که می‌پسندند و مطلوب است و باید دارا باشی بُعد تقوی است.» پس پیداست که اگر از دیروز تا حالا ده بار هم و حتی اگر عین آن عبارات در همین جا تکرار شده باشد، باز هم عین آیۀ قرآن است: «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ[2]» زیرا آن ارزش و قداست و تعالی روح و اسلام در همۀ وجود مؤمن اثر گذاشته. لحظه به لحظه باید به او تذکر داد که راه را اشتباه نروی، یک لحظه غفلت نکنی. آنقدر حیف است لحظات غفلت که حاضر نیستند آنی هم غافل بمانی.

پس مسئلۀ تقوی بالاتر از این است که از تکرارش ملالت داشته باشی. چون در آن صورت شما به ارزش‌های تقوی توجه نکردید. در تقوی همه چیز هست. همۀ ابعاد دیگر مکتب و تعالی روح و سازندگی انسان هست. بله. ممکن است بگویید از ابعاد مختلفش سخن بگو. لااقل ما به جوانب مختلف برسیم.

ماه مبارک رمضان، مرکز سازندگی

اما بحث دوم. چرا باز هم اینجا تکرار می‌شود؟ چرا در این ماه این‌همه مسئلۀ تقوی و همین آیه به گوشتان خورده است؟ چرا تکرار می‌شود؟ چون اصلاً این ماه مرکز سازندگی چنین تعالی برای انسان است. ماه حساسی است. عجیب است که باید با همۀ وجود معتقد شویم اگر این ماه کاری نتوانستی بکنی، زمان برایت باقی نمی‌ماند مگر عرفه. که در روایت دارد واقعاً مسئلۀ عرفه مسئله خاصی است که «مَنْ‏ لَمْ‏ یُغْفَرْ لَهُ‏ فِی‏ شَهْرِ رَمَضَانَ‏ لَمْ‏ یُغْفَرْ لَهُ‏ إِلَى قَابِلٍ إِلَّا أَنْ یَشْهَدَ عَرَفَةَ[3]». راستی مسئلۀ عرفه مسئلۀ خاصی است که تو هم ان‌شاءالله حسین‌وار این را درک کنی و عاشقانه به لقاءالله عرفه بروی.

اما به‌راستی ماه رمضان ماه حساسی است. اگر در این ماه تمام احساساتت تحریک نشود و به آن صورت که می‌خواستند باشی درنیایی، باید صبر کنی تا سال دیگر این کار را بکنی. اگر شروع کردی به باز سازی خودت، سازندگی و تعالی روحت، و تشکیل آن روح و خُلق اسلامی، هر چه کردی کردی، هر چه را نکردی سعی کن آنچه را که داری تا سال دیگر از دستت نرود و مثل بقیۀ ماه‌ها نگذرد. خلاصه که ماه حساسی است. کلاه سرت نرود. عادی مثل ماه‌های دیگر نگذرد.

من می‌خواهم بگویم حتی برای ورودیه به این ماه، دو ماه برای آماده‌باش تو کار کردند روی شما. ماه رجب و ماه شعبان اصلاً ماه آماده‌باش برای ورود به ماه رمضان است. ماه امت رسول‌الله و ماه رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هر دو برای آمادگی است. آن دعاهای عجیب و غریب رجب، آن عبادت‌ها و آن مناجات‌های شعبانیه و رجبیه، پیداست تو را آماده می‌کند که وارد شهر الله بشوی. در این ماه هر چه به دست آوردی از این قداست و معنویت و از این رابطه با خداست. آنچه که تا کنون هم ما را مؤید داشته و حتی دشمنان خیره مانده‌اند که «این‌ها که هستند؟ چه دارند؟»، فقط همین یک چیز را دارند.

دو ترجمۀ تقوی

انصافاً هیچ‌یک از امکانات جامعۀ ما جوابگوی درگیری با این دشمنان و این‌همه قدرت‌ها نیست. تنها چیزی که سرمایۀ مبارزۀ ما و ابزار پیروزی ما و ابزار تعالی ما و ابزار نکبت دشمن شده است، همین قداست‌ها و پاکی‌های جامعه و ارتباط با خدا و خلاصه همان بُعد تقوی است. و آن را ترجمه می‌کنم. البته مسئله یک طرفش نیست که تو فکر کنی فقط ترمز، بله ترمز از وقایت و خویشتن‌داری یعنی بر سر پرتگاه‌ها هر چقدر هم سرعت داری، باید ترمزت خوب کار کند. هر چقدر هم انسان شایسته‌ای هستی، هر چقدر هم با استعدادی، هر چقدر امکانات در اختیارت هست، ترمزت باید خوب کار کند. با هر سرعتی داری دنیا را پشت سر می‌گذاری باید خطرها را واقعاً کنترل کنی.

اما یکی از آن خطرها آن وقتی است که می‌گویند: «آقا بایست نمازت را بخوان.» می‌گوید: «تا آخر وقت خیلی وقت هست.» چون توجه به ارزش نماز اول وقت نمی‌کنی، به آن امتیاز سنگینی نمی‌دهی، نماز می‌ماند تا بالآخره دَم غروب در حالی که خسته‌ای، یادت می‌افتد که نماز نخواندی. مثل این است که دنیا را بر سرت خراب کردند. خیال می‌کنی که بزرگ‌ترین بار است. بله «إِنَّها لَکَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخاشِعینَ[4]

نماز را ساده نگیرید. همین‌طور دولا راست ساده‌ای نیست. بلکه خیلی سنگین است. فقط آن‌هایی که عاشق هستند و خاشع‌اند و متواضع‌اند منتظر هستند که کِی ظهر می‌شود تا با خدا مناجات بکنند، درد دل بکنند و حرف بزنند. این‌ها که فقط عاشق سخن با خدا هستند، نماز برایشان سنگینی نمی‌کند. و اِلا اگر این بُعد را از آن بگیری، فقط بار گران است. چون بار گران است، هر طور یا هر شکلی که می‌شود، می‌خواهد از زیرش شانه خالی کند. اگر آخر شب یادش بیفتد که نماز نخوانده، از خدا می‌خواهد که خواب او را بگیرد تا نماز تمام بشود، تا به هر شکلی تن را از زیر این بار دربیاورد. این برایش بار شده.

بله. مسئلۀ امرها هم اگر بها کم به آن داده شود، از همان لغزشگاه‌ها و پیچ‌های خطرناکی است که اگر کنترل نکنی و ترمز نداشته باشی، وقایه نباشد تا حفظت کند از وساوس شیطان، تو هم آنجا لغزشگاه داری.

مسئلۀ تقوی دو بُعد را می‌گیرد، گرچه ریشۀ لغت ترمزها را توجه کرده. آی انسانی که با همۀ ابزارهایی که حق در اختیارت گذارده است، با همۀ تجهیزاتی که در اختیار توست، با همۀ نعمت‌هایی که در اختیار توست، با همۀ لطف‌ها و عنایت‌هایی که به تو داده، حواست جمع باشد، اینجا لغزشگاه دارد، پیچ خطرناک دارد. ممکن است از روبه‌رو وسیلۀ کنترل نشدۀ شیطان همین‌طور که تهاجم می‌کند، به تو زیان وارد کند. حواست را جمع کن. نه تنها تو به کسی نزن، مواظب باش شیطان به تو نزند. اگر سرت را زیر بیندازی تا آهسته بروی و بیایی، اما شیطان شاخ را بلند کرده که بزند، تو مواظب آن هم باش.

در بعضی از کشورها، راننده مرتب آینۀ عقب را نگاه می‌کند که ماشین عقبی به او نزند. ماشین جلویی باید خودش مواظب باشد که به او نخورد. شما باید مواظب باشید در این پیچ‌های خطرناک و این فراز و نشیب‌های زندگی، حتی در این جذبه‌های طبیعت، کنترل خودت را از دست ندهی.

روزه کار ساده

به دنبالۀ این آیه بیشتر تکیه می‌کنم. راجع به ساده‌نگری به مسئلۀ روزه است. خود این آیه مسئله را نشان می‌دهد. می‌خواهد بگوید که: «جوری زندگی نکن که وقتی ماه رمضان رسید، همۀ بارهای دنیا روی دوشت بیاید، غم‌های دنیا بر دلت بنشینند. که دیگر حال و وضع زندگی‌ات به هم می‌خورد، خواب هم به هم می‌خورد. مسئلۀ روزه چیز سنگینی تلقی نشود.» ابتدایش می‌گوید به تو دستور داده شده که باید روزه بگیری، همین‌طور که پیشتران و همۀ پیغمبران به امتشان این دستورات را می‌دادند: «کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِن قَبلِکُم[5]» اصلاً این «کما کُتب» بیان می‌کند که مسئله چیز دردناک خسته‌کنندۀ خاصی نیست که تو یکی را به این صلابه کشیده باشند! نه، یک مسئله‌ای است که با روال آفرینش تو می‌سازد. همه به این تن داده‌اند. همۀ مکاتب آسمانی به امتشان این هشدار را دادند که باید به یک شکلی روزه بگیرید، زیرا که ارزش‌های این خویشتن‌داری در امساک و در محدودیت‌های کوتاه، در یک چند صباح، چقدر برای انسان سازندگی می‌آورد و تمام منش‌های آدم را تکمیل می‌کند. اصلاً انسان را می‌سازد.

ولی در عین حال پیداست از این لحن آیات، روزه سنگینی می‌کرده. لذا اولین تذکری که می‌دهند اینکه برای انسان لازم است. می‌گویند برای همه گفتیم که آن‌ها هم عمل کردند. «کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِن قَبلِکُم[6]» بعد می‌گوید: «أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ[7]» چند روزی بیشتر نیست. «ایاماً» خودش چند روزی است و لغت «معدوده» که شمردنی است و انگشت‌شمار است. با این تعبیر می‌خواهد بگوید این‌قدر در ذهنت سنگینی نکند که فکر کنی خدا می‌خواهد تو را از همۀ نعمت‌هایت محروم کند و بگوید صاف رو به قبله بخواب! بلکه می‌گوید چند روزی صبح تا عصر خودت را از تنها یک سری برنامه‌ها حفظ کن.

بعد در آیۀ بعدش تعبیر می‌کند شهر رمضان. باز در همین‌جا که می‌گوید «ایاماً معدودات»، می‌گوید: «فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَریضاً أَوْ عَلی‏ سَفَرٍ[8]» اگر مریض باشد یا مسافر باشد، همین‌قدر که وضع غیر عادی دارد احساس می‌کند که قابل تحمل نیست، خطر دارد، احتمال ضرر می دهد: «فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ[9]» عیب ندارد، لازم است این کار را بکنید، اما هر وقت توانستی بکن. تو که مریض بودی و مسافرت رفتی، یک وقت دیگر این کار را انجام بده. زمستان انجام بده. وقتی مسافر نیستی انجام بده.

در آن آیۀ بعد می‌گوید: «یُریدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ[10]» خدا سختی از شما نمی‌خواهد. راحتی می‌خواهد «وَ لا یُریدُ بِکُمُ الْعُسْرَ[11]» اصلاً سختی و مشقت نمی‌خواهد. «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها[12]» خدا به اندازه توانت بار کشیده. و اصلاً بار او را نکشیده‌ای. به تو رهنمود داده که بار خودت را بکش. این‌ها بار خودت است. اگر توانستی بکشی، بارت را داری. اموالت، ثروتت و نعمت‌های الهی که در اختیارت است، نه تنها چند صباح در این دنیا هست، بلکه همیشه هست، خالص است، بهتر و بیشتر و برتر است. همین‌طور ازدیاد پیدا می‌کند و مثبت‌تر می‌شود.

تعبیر دیگری دارد که به فرض اینکه: مشکل برای پیرمرد و پیرزن است، سخت است برایشان: «وَعَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ[13]» طاقت‌فرساست برایشان، «فِدْیَةٌ طَعَامُ مِسْکِینٍ[14]» عیبی ندارد. وقتی همۀ وجودت نمی‌تواند این عمل را انجام دهد، پاره‌ای از وجود تو که دسترنج توست می‌تواند یک انسان را سیر کند، جوابگوی آن است. تو اگر نمی‌توانی روزه بگیری، یک گدا، یک فقیر، یا یک شکم گرسنۀ محروم را سیر کن. «وَعَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعَامُ مِسْکِینٍ» به جایش یک طعام مسکین.

خود روزه گرفتن را در قرآن آنچنان خواسته یک چیز سهل و ساده و قابل تحملی تلقی کند که باز هم گفته هر جا که مشکلی پیدا شد رهایش کن. البته بحث فقهی نمی‌کنم. مسئله نمی‌خواهم بگویم که «در کجا تو حق داری بخوری، چهار فرسخ کجاست، مریضی کجاست.» بحث فقهی‌اش را کار ندارم. می‌خواهم بگویم که قرآن اصل روزه را یک چیز ساده تلقی کرده است.

دستاورد روزه

با همۀ این حرف‌ها، که در زبان قرآن مسئلۀ روزه یک مسئلۀ ساده‌ای است، دربارۀ بازدهش گفته: «لَعَلَّکُم تَتَّقونَ[15]» شاید به مرز تقوی برسی. این تذکر لازم است تا برای رسیدن به تقوی باید زجر بکشی، خویشتن‌داری کنی و از بزرگ‌ترین معصیت‌هایی که گاهی همۀ وجودت را گرفته بگذری. یک جوانی که سر تا پایش شهوت است، شرایط فساد برایش آماده است، هیچ مسئله‌ای مانعش نیست، می‌خواهد به خاطر امر خدا خودش را کنترل کند.

گفتند: حضرت یوسف را یک مسئلۀ سنگینی متوجه کرد و تعبیر قرآن عجیب است: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ[16]» زلیخا تمام عنایت را کرد، تمام اهتمام را کرد. اصلاً خودش را در اختیار او گذاشت. آتش گرفته بود. بایستی به آن فساد تن دردهد. اما قرآن هم می‌گوید یوسف هم همین است. همان بشر است. همۀ آن عوارض، همۀ آن خواسته‌ها، همۀ آن امکانات، همۀ آن فطرت و طینت و طبیعت، و همۀ آن شهوات را دارد: «وَ هَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ» و اگر یوسف آن برهان رب را نمی‌دید، یوسف هم مثل زلیخا بود. هیچ فرقی نمی‌کند. در آن هیجان چه کسی یوسف را حفظ می‌کند؟ «وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ[17]» با آن شرایط حساس چه چیزی یوسف را حفظ می‌کند؟ اگر همۀ زجرها را بکشی که سر این دوراهی‌ها خودت را کنترل کنی، می‌ارزد.

ارزش و مرتبۀ تقوی

تقوی خیلی عزیز است. من بهتر می‌گویم: «همۀ ارزش توست و تقوی.» اصلاً منش انسان، کینونت، شخصیت و انسانیتش این است که بتواند خودش را کنترل کند؛ یعنی بتواند تشخیص دهد که چه کاری خوب است. شخصیتش وادارش کند تا آن کار خوب را بکند. و بتواند تشخیص دهد که چه کاری بد است، شخصیتش وادارش کند که آن کار را نکند. اصلاً شخصیت، منش و همۀ ارزش انسان یعنی اینکه انسان بتواند تشخیص دهد و خوب را از بد بشناسد، ولو به دست و رهنمود انبیا راهنمایی بشود و چراغ سبز نشانش بدهند که راه بد یا خوب این است؛ اما بالآخره با هر ابزاری که شده تشخیص بدهد این کار صحیح است، این کار غلط است.

ممکن است من نفهمم که این دولا و راست شدن چقدر ارزش دارد. اما فهمیدم آنچه که خدا می‌گوید همان برای من هست و من همان را می‌خواهم و دنبال همان هستم. لذا می‌گویم چشم. هر چه می‌گویند، می‌گویم چشم. پیامبر می‌گوید: «صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی[18]»، همین‌طور که من ایستادم و دولا و راست می‌شوم، شما هم همین کار را بکنید؛ نگویید این دولا شدن چه معنی می‌دهد. نه، ما می‌گوییم چشم، چون پیغمبر را قبول کردیم. آن را با یک استدلال قاطع و قوی پذیرفتم که «مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَىٰ[19]»، هر چه می‌گوید حرف خداست. این دستگاه ترانزیستور حق است، گیرنده است. می‌گیرد و در اختیار من می‌گذارد. وقتی این‌ها را پذیرفتیم، به‌راحتی می‌توانم عمل کنم. همۀ ارزش انسان در تشخیص و بینش او و شخصیت و منش عمل کردن به تشخیص خودش است.

عجیب است در آنجایی که با همۀ معیارها تشخیص تو به خطا رفت، نه تنها کتک نمی‌خوری، بلکه ماچت هم می‌کنند! یک مجتهد ممکن است فتوایش خراب باشد. مگر حکم خدا دَه تاست؟! پس چرا دَه تا مجتهد دَه جور حرف می‌زنند؟ ممکن است یکی‌اش حق باشد و درست باشد و نُه تای دیگر اشتباه باشد. اما او به معیارهای مطالعه، تحقیق، تفقه و تفحص به این حق رسیده است. او را ماچش می‌کنند و مقلدش را هم که به همین فتوی عمل کرده ماچش می‌کنند. عبادت اطاعت است. در یک موارد خاصی ممکن است بگویند برو جور دیگری هم انجام بده. اما در این رابطه، آنکه توانسته حق را بیابد و عمل کند، پاداشی برتر دارد.

می‌خواهم بگویم حتی اگر معیارهای صحیح، نه اینکه بگویی «من فکر می‌کنم، عقیدۀ من اینجوری است»، نه، معیار دارد. عقیده‌ات را از کجا گرفته‌ای؟ ببخشید، از مارکس؟ انگلس؟ کدام مکتب؟ کاپیتالی؟ نه. باید بگویی از کجا گرفته‌ای، چه چیزی گرفته‌ای، چه مکتبی به تو داده است، چه تزی به تو ارائه کرده است. اما به فرض، ارزش خودت در این است که (البته من به هیچ‌کدام از دوستانم که سیگاری هستند اسائۀ ادب نمی‌‌کنم) اگر تشخیص دادی سیگار چیز بدی است، آیا خودت معتقد نیستی که خیلی بد آدمی هستی که با این تشخیص باز هم می‌کشی؟ منش و شخصیت تو این است که وقتی تشخیص دادی این کار بد است آن را انجام ندهی. از کوچک‌ترین شروع کن، هر کدام از کارهایت را اگر ممکن است اشتباه باشد و عادت کردی، حتی ساده‌ترین کارها، تشخیص بده و تشخیص تو درست باشد و همان را عمل کن.

           ممکن است یکی از آقایان بگوید سیگار چیز خوبی است، برای سلامت انسان هم مفید است. اخوی بنده می‌گفت که در عالم آخرت همۀ اندامم را می‌بَرم، همه شکسته و از کار افتاده و فرتوت. سینۀ من نباید از من شکایت کند که چه گناهی کرده‌ام که مرا سالم آورده‌ای؟! خب تو می‌خواستی یک پکی هم به سیگار بزنی تا ریه‌هایت هم از بین برود! حالا ممکن است شکایت هم بکند ریه و سینۀ آدم! حتی بعضی‌ها می‌گویند یکی دو نخ کشیدنش خیلی هم مفید است.

کلّ ارزش یک انسان، بینش و شناخت و شخصیت و منش اجراست. از همۀ مواهب الهی آن کسی بهره‌مند شده است که خوب تشخیص بدهد و خوب اجرا کند.

جمهوری اسلامی مقدمۀ ظهور

امیدوارم اصلاً جمهوری اسلامی خوب تشخیص بدهد و جمهوری اسلامی خوب اجرا کند. ما آرزوی آن روز را داریم. می‌خواهم بگویم اگر در تمام جهان این عمل نشدنی است، الاّ به وجود مهدی (سلام‌الله‌علیه)؛ ان‌شاءالله در اینجا به عنوان الگو، چیزی درست خواهد شد که نه حتی به عنوان الگو، که به عنوان زیرساخت، به عنوان پاگشای مهدی (عجل‌الله‌فرجه)، بگویم که ای مهدی، سلام الله علیک، بیا؛ این سربازها کاملاً  نعل به نعل کار تو را انجام خواهند داد و مطیع تو هستند و بلکه شایستگی هم دارند. آن‌قدر ساخته شده هستند، آن‌قدر تمرین کرده هستند، آن‌قدر مطالعه‌دار هستند، به جان شما قسم، روز رمضان است، به حق حق قسم، چهرۀ مقدس علی (سلام‌الله‌علیه) را در بعضی از افراد جامعه آن‌چنان زیبا و درخشان می‌بینم که حد ندارد. می‌خواهم بگویم باید جامعه چهرۀ نورانی علی (سلام‌الله‌علیه) را در همۀ ابعاد انسانیت به دنیا همواره نشان دهد، تا مهدی (عجل‌الله‌فرجه) این جامعه را قابل ببیند و خدا این لطف را بر ما نازل کند.

سختی‌های امور ساده

گفتیم که روزه را در دیدگاه شما قرآن یک امر راحت سادۀ عادی تلقی کرده. من معتقدم آن‌هایی که عادت داشتند، در ایام بچگی راحت روزه گرفتند، به‌راحتی این سخن را می‌پذیرند که این روزه گرفتن کار ساده‌ای است. البته رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هشدار می‌دهد. این هشدارها را فراموش نکنید. رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید که این هم به این راحتی و سادگی نیست که تو فکر کنی همان‌قدر که صبح تا غروب تشنگی و گرسنگی کشیدی، این مسئلۀ روزه‌ات حل می‌شود. نه. زیرا دید آن کنیز دارد اهانت می‌کند و حرف زشت از دهانش بیرون می‌آید. فرمود: «غذا بهش بدهید. او روزه نیست.» روزه که این نیست. چرا که تو دهانت را از خوراک بسته‌ای، اما از حرف زشت، دروغ، تهمت نبسته‌ای. نه، نمی‌شود. چشمت روزه، دستت روزه، دهانت روزه، فکرت روزه، منطقت روزه، عقلت روزه، قلبت روزه باید باشد؛ باید پاک باشد.

ابعاد اخلاقی روزه سنگین است و همین‌طور که در بحث قرآن دربارۀ نماز: «إِنَّها لَکَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخاشِعینَ[20]»، نمازی که ساده‌تر از روزه در ذهن شماست، این نماز در قرآن خیلی مهم است، خیلی سنگین است. معنی خیلی‌اش را باید فهمید دیگر. همه ابعاد اطاعت در مسئلۀ نماز حل می‌شود.

مشکل انسان‌ساز

حالا این روزه‌ای که قرآن اینگونه ساده تلقی می‌کند، می‌گوید ابزار تقوای توست: «لَعَلَّکُم تَتَّقونَ[21]»، شاید شما به تقوی برسید. معنی شاید یعنی راه این است؛ راه، اطاعت خاضعانه از فرمان خدا و زجر کشیدن و تحمل مشکل داشتن. آن «مشکل» که در اطاعت خداست، آن «مشکل» تو را می‌سازد و به مرز تقوی می‌رساند. آن‌چنان ترا می‌سازد که نه تنها همۀ عالم وجود در اختیارت قرار می‌گیرد و خاک طبس هم به ارادۀ حق به یاری تو می‌آید و همین‌طور در همین جبهه‌ها دیدید که چه شد و چه می‌شود و چه خواهد شد، بلکه باید بگویم اصلاً تو را آن‌چنان این تقوا می‌سازد که اگر الآن بخواهی به فکر رزمنده‌ها، به اصطلاح یک تجهیز نظامی در خودت، در محیطت، در محل زندگی‌ات به وجود بیاوری، الآن در معیارهای تقوایت می‌توانی عمل کنی؛ یعنی تقوای تو تجهیزات نظامی است. تقوای تو سرباز است. تقوی برای تو نیروی رزمنده است. تقوای تو تمام مواد منفجره است؛ تمام تجهیزات است؛ تمام سلاح‌هاست.

آنچه داریم از معنویت است

واقعیت این است که آنچه را هم امروز داریم، به علت رابطۀ روحانی است که جامعۀ ما کم و بیش از قبل داشت و همین‌طور تشدید شد. در ظرف 15 سال از سال 42 (البته من جلوتر باید بگویم، مِنهای زمان‌های طولانی نسل‌های پدران ما که راستی سازنده بودند برای آن ارزش‌های شما؛ یعنی شما در لجنزارهای طاغوت هم می‌گفتی عشق حسین، عشق علی، و معیارهای مکتب همۀ وجودت را گرفته بود. حتی وقتی رضاخان قلدر می‌کوبید، له می‌کرد، در زیر زمین‌ها و در دهات، خیمۀ حسینی برپا بود و یاعلی یاعلی برپا بود. علی ایّ حال، اصلی‌ترین مسئله آن‌هاست). ولی در اثر سال 41 به این طرف و آن فشار سال 42 و این سازندگی خود جامعه در مسئلۀ پانزده ساله، جامعه را به جایی رساند که راحت در سال 57 توانست این‌قدر ایثار داشته باشد؛ این‌قدر تعالی داشته باشد.

البته گفتم به قول امام علیه السلام جامعۀ ما تنها خودش نبود، لشکر رعب حق هم با او بود. یعنی دشمن راستی ترسید. خیلی جاها دیدیم لشکر رعب کار کرده. یک‌جاهایی به چشم دیدیم که دشمن را شن و آب و سنگ و ذغال کرده است. اما دیدیم اینجا که یک بچه بلند می‌شود به بالای سنگر جمعی دشمن می‌رود، کم‌سن است و حتی اسلحه هم ندارد، یک فریاد تکبیر می‌زند، دستور می‌دهد، صدایش را کلفت می‌کند: «دست‌ها بالا، بلند شید بیاید بیرون!» این کارها شده. پیرزن گیلان غربی برخاسته رفته فریاد زده «الله اکبر»، اسلحه و مهمات را همان روزهای اول جنگ گذاشته‌اند و با خود گفته اند «اینجا کشور الله اکبر است» و همه دررفته‌اند! ما این‌ها را دیدیم. لشکر رعب را همه جا دیدیم. خودتان آشنا هستید، رفته‌اید، دیده‌اید. واقعاً شرایط عجیبی است.

می‌خواهم بگویم اگر بخواهی هم برادرهای رزمنده‌ات آنجا تقویت بشوند، هم پیروز بشوند، هم سالم برگردند، هم دشمن ذلیل و منکوب بشود، هم صدام سقط شود؛ خلاصه، همه‌اش بستگی به حالت تو دارد که تو سردرخط فرمان حق، آمادۀ اطاعت، کاوش برای یافتن آن دستور که «الآن وظیفه‌ام چیست؟» یک آن آرام نباشم. باید تلاش بکنم.

خلاصه امروز روزش است. ماه مبارک رمضان مرکز مهمات‌سازی جامعۀ توحیدی است. نمی‌خواهم بگویم در ماه مبارک رمضان چند جنگ اتفاق افتاده است، اولین جنگ، جنگ بدر در ماه رمضان بوده، فتح مکه در ماه رمضان بوده، جنگ خطرناک تبوک در ماه رمضان بوده. نه، این‌ها را نمی‌خواهم بگویم. می‌خواهم بگویم آدم‌سازی در نظام الهی در این ماه است. ماه حساسی است. راستی این تعبیر را بپذیرید که امام علیه السلام فرمود که اگر در این ماه عیب‌هایت را پاک نکردی، زشتی‌هایت را پیدا نکردی، گناهانت شسته نشد، باید صبر کنی تا سال دیگر برسد. مگر اینکه عرفه نصیبت شود. که گفتم واقعاً بحثش باید باشد برای وقت دیگری، اگر خدای متعال توفیقم بدهد.

توصیه‌هایی برای درک بهتر ماه مبارک

ارزش این ماه را بالاتر از این حد متعارف‌تان تلقی کنید. حالت اطاعت و عبادت در روحتان بالا بیاید. عشق بورزید. سعی کنید به مستحبات عمل کنید. آدمی که تمام توجهش این است که به مستحبات عمل کند، دقتش در واجبات بالا می‌رود. سعی کنید شبها مقداری بیدار باشید. سعی کنید تلاشتان بیشتر باشد. گرچه مستحب است که کسانی که کار به انسان می دهند و انسان کارگر آنهاست آنها رعایت کار اینها را بکنند مستحب است کار کمتر بدهند، مستحب خدمتگزار مورد محبت و لطف دستوردهنده و خدمت‌دهنده‌اش باشد؛ اما در مرحله دوم تو برای سازندگی خودت و نظامت هر چه می توانی بیشتر تلاش کن. البته اینجا، در رابطه‌های معنوی: «مطالعه، عبادت، دعا، دریافت مفهوم این کلمات»، همۀ این‌ها کانون مهمات‌سازی است؛ مرکز تجهیزات نظامی است. همه چیز در همین معانی است.

نتیجۀ تحول معنوی

واقعاً به خودمان ثابت که شد هیچ، به دنیای اطرافمان هم ثابت شد آنچه را که داریم از معنویت جامعه‌مان داریم، از پاکی این بچه‌ها. بچه‌هایی که سر تا پای وجودشان را شهوات گرفته بود، حالا ببین چطور عاشقانه به جبهه می‌رود. در عملیات والفجر، قبل از عملیات، این بچه ها جز[22] می‌زدند! این بچه‌های کم سن و سال جز می‌زدند که «چرا عملیات انجام نمی‌شود؟ چرا دستور عملیات اجرا نمی‌شود؟ چرا فرمان صادر نمی‌شود؟» شب‌های جمعه دعا می‌خواند، گریه می‌کند، ناله می‌کند. مخصوصاً عملیات والفجر، همه‌شان معتقد بودند عمل خیلی خطرناک است، شاید صد هزار شهید بدهیم و مشکل راه زیاد است. و راستی هم با این تعبیر که راه امام حسین (سلام‌الله‌علیه) است و فقط خون حسینی می تواند بازش کند. جوانی که با این فکر، می‌داند که می‌رود و برنمی‌گردد و عشقش به شهادت است، در آن دل شب، آن جوان، با آنکه تمام وجودش خواسته و تمام وجودش شهوت است، حالا سرش را روی خاک‌های بیابان گذاشته و دارد مناجات می‌کند.

بدانید ما هر چه داریم از این‌ها داریم. تحول معنوی جامعه‌مان لطف خدا را به دنبال دارد. اگر اهمال کنیم، اگر یک لحظه بی‌تفاوت بشویم، بی‌احساس بشویم، خدا لطفش را می‌گیرد. البته ما که معتقدیم در این جامعه اگر ما قابل نیستیم، کسانی هستند، امام عزیز هست. خدا خیلی عنایت دارد و همواره او الطاف خفیه و جلیه‌اش را بر ما ارائه کرده است و این فیض را فرستاده. اما بستگی دارد به اینکه تا چه اندازه خود را قابل کنیم و به اینکه کمک به رزمندگان کرده باشیم. پس دربارۀ خودسازی و در تعالی روح، دربارۀ بینش و مکتب‌ات بیشتر فکر کن.

دعا

من دو تا کلمه دعایتان می‌کنم.

خدایا! به حق این قرآن عزیزت، به یکایک آیات کلام الله، خدا! این عزیزان رزمنده‌مان را هر چه زودتر پیروز، موفق، سالم به ما بازگردان.

خدایا! به حق اولیایت، چشم ناقابلمان به دیدار ولی عصر، حجت‌بن‌الحسن روشن بفرما.

خدا! همۀ ما را از برترین یاران و سربازان امام زمان قرار بده.

پروردگارا! به حق مهدی‌ات، حجت‌بن‌الحسن، عمر عزیز امام‌مان تا ظهور مهدی‌ات طولانی بگردان.

خدا! به دست توانای رزمندگانمان هر چه سریع‌تر درهای حرم حسینی را به روی ما بگشای.

پروردگارا به بازوان مقدس و بوسه‌زدۀ رزمندگان‌مان، هر چه سریع‌تر درهای قدس شریف را به روی جهان اسلام بگشای.

خدایا! به عظمت اسلام، به عظمت قرآن، خدمتگزاران به نظام جمهوری اسلامی و خدمتگزاران به این مظلومین و محرومین، به این مستضعفین و این رزمندگان را سلامت بگردان و در رکاب مهدی‌ات بودن را نصیب ما بگردان.

برای عظمت اسلام و پیروزی رزمندگان عزیزمان و طول عمر امام عزیزمان تکبیر.

 

[1] بقره183

[2] ذاریات55

[3] وسائل الشیعه، ج 10، ص 305

[4] بقره55

[5] بقره183

[6] همان

[7] بقره184

[8] همان

[9] همان

[10] بقره185

[11] همان

[12] بقره286

[13] بقره184

[14] همان

[15] بقره183

[16] یوسف24

[17] یوسف23

[18] علامه حلی، حسن بن یوسف، نهج الحق و کشف الصدق، ص  423، بیروت، دارالکتاب اللبنانی، چاپ اول، 1982م

[19] نجم3و4

[20] بقره55

[21] بقره183

[22] ناله و زاری کردن

  • ۰
  • ۰

شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

جامعه ما پس از درگیر شدن با نظام طاغوت و پیروزی در جنگ قهرمانانه، مورد تهاجم همه دشمنان اسلام و همه دشمنان نهضت‌های انبیاء شد. جامعه ما، نه به عنوان یک گروهی که هیجان کردند، طغیان کردند، کودتا کرده‌اند، نه، این جامعه آن­چنان برای مردم ستمگر نمی‌تواند وحشت‌آفرین باشد. آنچه که موجب شد وحشت در دل دنیای استکبار قرار دهد، خط فکری جامعه است، بینش جامعه است، صفای جامعه است، وحدت توحیدی جامعه است. مردم در آن بینش عمیق الهی قرار گرفتند و عاشقانه راه انبیا را پیمودند. این مسئلۀ خطرناکی است؛ اینکه امام بزرگوارمان مکرر فرموده‌اند که «شرق و غرب از اسلام سیلی خورده است»، واقعیت آن است که آنچه که به صورت سیلی درآمد، طغیان جامعه بود. و الا همان سیلی بود که از آستین خلق قهرمان و مردم متعهد و همبسته و یکپارچه ما، از جانب اسلام بر رخسار شرق و غرب نواخته می‌شد.

واقعیت این نبود که بگوییم جهان از این مردم به وحشت درآمده بود. از آن بینشی که مردم را به این گرایش رسانده است، از آن تفکر الهی و توحید که مردم را یکپارچه کرده است و از او به وحشت درآمده. و اتفاقاً آن­چه که بر این جامعه رفت و آن­چه دژخیمان و ستمگران بر او روا داشتند، مخصوصاً پس از پیروزی این نهضت مقدس، خودِ همة آن ظلم‌ها و همۀ آن ستم‌ها، خود بزرگ­ترین پایه برای استقامت و استوار ماندن و ادامة حرکت انقلاب بود. و دشمنان شاید ناآگاهانه و بلکه با آن افکار پست و پوسیدۀ دژخیمانۀ خود، این حرکت را تقویت کردند.

تأثیر معکوس فشارهای دشمن

دشمن فشارش را بر جامعة توحید گذاشت. رنج و شکنجه را بر این امت قهرمان خواست. همه­ گونه او را در فشار قرار داد. چنگال‌های خونین ستمگران در سرتاسر جهان خونبار است. می‌بینید که چگونه همه­جا و از همه نقطة جهان چنگال‌های دژخیمان بر قلب محرومین این منطقه فرومی‌آید. اما همین فشارها و همین چنگال­ها مردم ما را هوشیارتر کرد، و امام بزرگوار فرمود: «بکشید ما را، ملت ما بیدارتر می‌شوند.»

وحشت دشمنان از انقلاب انسان

اصلاً چه چیز این جامعه را به این عظمت رساند؟ چه چیز جامعه را به این وحدت رساند، به این حد از ایثار رساند؟ مگر من و شما نبودیم که در نظام گذشته، در چه مسائل مادی گرفتار بودیم؟ مگر این خواهران قهرمان ما نبودند که در نظام گذشته برای تهیة یک وسیلۀ آرایش، یک زیور، النگو، دست‌بند و گوشواره چه رنج­های سنگینی را پشت سر می‌گذاشتند؟ چقدر از حلقوم خودش و شوهرش و فرزندانش، همة اقوامش می‌زد تا بتواند یک‌چنین زیوری را تهیه کند. احیاناً چه درگیری­ها در داخل زندگی­اش می‌شد. چه­قدر منجر به طلاق و طلاق­ کشی و به هم پاشیدن و به هم خوردن نظام زندگی می‌شد.

چگونه شده است که این خواهر قهرمان من، نه ­تنها عزیزترین شیرة جانش، آن جوانش، آن قطعة عزیزش، آن جگرگوشه‌اش را در جلوی چشمش می­بیند که در نظام طغیانگر صدامیان به خاک و خون کشیده می‌شود، پیکر پاک و مقدسش هر روز سرزمین مملکت ما را گلگون می‌کند؛ بلکه آخرین ثمرات زندگی­اش، تمام رنج­های سال‌های گذشته‌اش را امروز خالصانه و مخلصانه و عاشقانه در طبق اخلاص می‌گذارد و به پیشگاه انقلاب و به آن رزمندگان عزیز اهدا می‌کند. چی شد؟ این زن همان زن پنج سال و ده سال قبل است؟

دشمن از این حیث می‌ترسد. وحشت از این حرکت می‌کند. و عجیب است برای کوبیدن این حرکت متوسل به خشونت­های ابلهانه‌ای شده است که در طول تاریخ نشان داده است که طبقة توحیدی را همین فشارها هم مقتدر کرده، هم منسجم کرده، هم تاکنون مقاوم و استوار.

مردم در مرز برترین سربازان رسول‌الله (صلی ­الله­ علیه ­وآله)

بعد از پیروزی انقلاب، بزرگ­ترین شکنجه را از دست دژخیمان کشیده‌ایم. اما عجیب آن است، همین شکنجه‌ها مردم ما را به هوش آورد. تازه شناختند که دشمن چه ستمگر غداری است. اگر به گوش باشید، اگر به یاد آورید، می‌دانید زمان­های گذشته هم تا ما به این مرز نرسیدیم که ستمگران و جنایتکاران را ارزشیابی کنیم و حقیقت جنایاتشان دریابیم و بررسی کرده باشیم، [تا] به این مرز نرسیدیم، نتوانستیم آن انقلاب شکوهمند را به ثمر برسانیم. ارزش جامعه در این بود که شکنجه‌ها او را بیدار کرد. جنایت­ها او را هوشیار و هم‌بسته کرد. مردم ما ایثارگر شدند. در مرز برترین سربازان رسول‌الله (صلی ­الله ­علیه ­وآله)، ایثارگرترین انسان­هایی که دور انبیا و مکتب وحی جمع می‌شدند، امروز به حالت منسجم دور هم جمع ­اند. گرد آمدند و اهتمامشان بر نهضت مقدسشان و اهتمامشان بر ارزش­های اسلامی­شان، و اهتمامشان بر حفاظت و حراست از همین رهاوردهای انقلاب بوده است.

فاجعه‌ها و رشدها

بله، ما فاجعه‌های بزرگ را در این نهضت مقدس پشت سر گذاشته‌ایم. اما کیست که نشناسد روزگاری را که جامعة ما دچار بزرگ­ترین تشویش و اضطراب می‌شد، و گه­گاه ارزش­های بزرگ اسلام و انقلابی‌اش را دشمن تیره و تاریک نشان می‌داد، در همان روزها با همین صحنه‌ها و دسیسه‌ها می‌توانست ضربة محکمی بر پیکر نهضت و پیکر انقلاب وارد کند؟ آری، واقعیت آن است. داستان انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، فاجعة بزرگ برای بشریت است. جهان اسلام در غم و اندوه باید بماند تا ابدیت. این آثار دردناک قلب انسان­ها را جریحه‌دار می‌کند. اما از همین ناحیه دیدیم به مجردی که این دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی منسجم شد، و عزیزترین شخصیت‌های اسلامی و الهی‌مان از دست‌مان گرفته شد، خون پربارشان، خون پرجوشش‌شان، در رگ و پوست همة افراد این انقلاب، در یکایک این جوان­های ما، در رگ همۀ این انسان­ها به جریان درآمد. انسان­ها عاشق این جریان انقلاب شدند. تازه دشمن را شناختند. درست است. فاجعۀ دردناک حزب جمهوری اسلامی، فاجعه‌ای نیست فراموش‌شدنی؛ چیزی نیست که جامعة ما به­سادگی از آن بگذرد.

امروز هر قدر از انقلاب بگذرد، ارزش لحظات زندگانی مرحوم آیت­الله بهشتی زنده‌تر می‌درخشد. نه ­تنها سخن­های او، بلکه یک لحظه حضورش در اجتماعات، در مجلس خبرگان و در هر صحنه‌ای که بود در پیش دوستان نزدیکش، هر لحظه‌اش ارزشیابی می‌شود؛ امروز بهره‌مندی بیشتر خواهد داشت. تازه می‌فهمیم چه ارزش­هایی را در اعماق وجود ما جایگزین کرده که در غیاب خودش آن ارزش­ها بهتر زنده است. شاید اگر امروز هم بود، ما ارزش خود او را دریافت نمی‌کردیم. امروز می‌فهمیم که اگر این عزیز بزرگوار ما حتی در مجلس خبرگان نبود، دشمنان انقلاب با آن نیروهای خزنده ضدّ انسانیت، در همان شورای انقلاب چه می‌کردند. چه کسی می­توانست چنین پاک­نامه‌ای برای جمهوری اسلامی تنظیم کند؟ که یک بند او، یک اصل او، برای ابدیت جامعۀ توحیدی را از همه خطرها مصون نگاه می‌دارد.

خطّ اصلی، ولایت فقیه

خطّ ولایت فقیه هست. مخصوصاً پس از نهضت مقدس و پیروزی انقلاب و به ثمر رسیدن آن ایثارها و فداکاری­ها، این هیجان­های عمومی خیابانی و این شور انقلاب در سرتاسر ایران و از آن­چه به بار نشست، دشمن هوشیارانه این خط را کوبید. اولین خیانت بزرگش گرفتن مرحوم آیت‌الله مطهری بود؛ که او می‌دانست مغز متفکر و بینش توحیدی جامعة ماست، که اصلاً علت موفقیت این جامعه قداست این شخصیت‌ها در جامعه است. این فکر بزرگ و تربیت الهی مرحوم آیت­ الله مطهری‌هاست که می‌تواند مردم را از بیابان ­ها و خیابان­ ها بسیج کند، و می‌تواند پنج سال این­چنین پر قدرت و مقاوم در زیر توفان­ ها، در زیر فشار چکمه‌های همه ابرقدرت­ها، این­طور مقاوم بماند.

او می‌دانست خطر از رهبری روحانیت و رهبری تز انبیاست. این رهبری انبیا با قداست روحانیت در دست مردم قرار می‌گیرد؛ یعنی  اول مردم شخصیت مطهری را به ارزش معنوی و روحانی و الهی می‌ستایند. و بعد سخن او همه وجودشان را پر می‌کند. جامعة ما پر شورترین جوامع بشری است. پر احساس‌ترین جوامع بشری است. حتی بگوییم بزرگترین هیجان عاطفی در این جامعه است. شاید هیچ ­جای دنیا به این مرز عاطفه نرسیده است. عاطفه در مرز انبیاست.

شهید آیت‌الله شاه‌آبادی

چرا نخروشیدیم؟

عجیب است! شاید دشمن زلزله افکنده بود در این جامعه. قبل از شهادت آیت‌الله بهشتی زلزله افکنده بود. انسان‌های خوب، مخلصان و عاشقان نهضت به اهتراز کشیده شده بود. جریان­هایی که خون جگر در قلب هر انسان مسلمان می‌ریخت. حتی در جلوی دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی به مرحوم آیت‌الله بهشتی اهانت کردند. چیزی است که انسان فراموشش نمی‌شود. جریان به کجا گشودند گروهک‌ها. چه کردند در جامعة ما. چه آتشی زدند. چگونه مردم را از هم جدا کردند. این مردم،  ملتی مخلص و عاشق هستند. عاشق اسلام­اند. عاشق قرآن­اند. روحانیت را به عنوان سمبل دین و سمبل اسلام و سمبل تقوا و ایمان می‌شناسند. عنصری به آن عزیزی مثل آیت‌الله بهشتی در این جامعه مورد اهانت قرار می­گیرد. این­چنین اهانت که آدم گاه نگاه می­کرد.

نه! چگونه می‌توانستیم تحمل کنیم؟ چه شده بود ما آن روز نخروشیدیم؟ آن وقت، این جنایت، خودِ این جنایت آن­چنان مردم را هوشیار کرد، آن­چنان بیدار کرد، آن­چنان در مرز اسلام و تقوا مقاوم کرد، که دشمن جایش نبود که بماند. اصلاً نبایستی دوام بیاورد. طبیعی بود جریان­ها به دنبال هم. طبیعی بود که منافق باید نابود شود. طبیعی بود که بنی­صدر باید نابود گردد. اصلاً طبیعی بود این جریان­ها. دیگر نمی‌شود جریان­ها به این شکل ادامه پیدا کند.

مردم ما امام می‌خواستند

مسئلۀ بینش عاطفی و احساسی مردم ما در تمام دنیا الگوست. مردم ما سرتاپا احساس و شور و هیجان مکتبی هستند. [اگر] لطمه‌ای به معقتدات مذهبی ایشان بخورد، تلنگر به عواطف اقلیمی‌شان برسد، همه با شور و هیجان به میدان می‌آیند. تنها خدمت بزرگی که امام عزیزمان به این مردم محروم کرد این است که خود را به این­ها معرفی کرد. بزرگ­ترین خدمت امام به این جامعه [این] بود که خودشان را به مردم معرفی کرد. مردم بشناسند چه کسی را دارند، چون سرمایه خود مردم بودند. احساس و شور و معنویت و همه ارزش­ها خود مردم بودند. مردم ما امام می‌خواستند.

عجیب است که این سرمایه‌ها در کشورهای اسلامی خیلی هست. البته نمی‌رسد به این نسل­ها. ولی اسلام سازنده بوده در کشورهای اسلامی. هنوز این سرمایه‌ها هست. گه­گاه به ما می‌گویند که آقا، امامتان را به ما بدهید، یک سال امام ما باشد تا ما هم این انقلاب را بکنیم. یعنی ما هم دنبال همچنین عنصری می‌گردیم، این­قدر توی جامعه عزیز و مقدس و پذیرفته‌شده باشد، تا ما راحت خودمان را در اختیار او قرار بدهیم. اشاره‌ای کن تا بدهم سر. ما انتظار داریم همچنین رفتاری را به دنیایی که آرزوی چنین رهبری را می‌کند.

بزرگ­ترین لطف و بزرگ­ترین محبت و خدمت امام بزرگوار این است که گرچه رنج و عذاب عظیمی‌ را پذیرا شد، اما توانست خود را به مردم معرفی کند. چون معدن­ های عظیم و پرقدرت همین مردم بودند. و عجیب است که در سال 1341 فراموش نمی‌کنم، فرمایشات ایشان همین بود. در روزهای نخستین که در بحث ایالتی و ولایتی، چنگالش را با نظام روبرو کرد و در اختیار جامعه قرار گرفت و خود را به مردم معرفی کرد، تمام احساسش این بود که باید مردم بدانند که می‌توانند، که طلب‌های درونی‌شان اسلام است. عاشق حق‌اند. عاشق حقیقت‌اند. عاشق فضیلت‌اند. عاشق عدالت‌اند. عاشق تقوا هستند. وقتی بدانند کدام راه این مرز را نشان می‌دهد، این هدف را نتیجه می‌دهد، دنبالش می‌افتند. و از سال 41 ایشان همین [را] می‌خواستند که مردم حرکت کنند. آن­که می‌خواهند داد بزنند. و بالاخره رسید به آنجایی که مردم خواسته‌شان را در خیابان­ها عرضه کنند. خواسته‌شان مجبور بود پیاده شود.

علت ایمان است

بله. لطف‌های خدا بی‌نهایت بود. دشمن واقعاً به وحشت افتاد. گرچه بزرگ­ترین خشونت­ها را هم کرد، اما راست قضیه این است که اگر جنایت­هایی که صدام در عراق می‌کند، آن روزی که می‌توانست بکند و به وحشت نیفتاده بود، شاید ما هم نمی‌توانیم به این سرعت به این نتیجه برسیم. او خیلی جنایت کرد. اما بدانید خدا تو و همة این عزیزان انقلاب رایاری کرد. چرا؟ چون لشکر رعبش را فرستاد. و راستی رژیم به وحشت افتاد. البته علتش استقامت بود و چیزی دیگر هم نیست؛ یعنی شما کشته را دادید، نه یک دفعه، نه دو دفعه، نه ده دفعه، نه این خیابان، نه آن خیابان، و نه 17 شهریور خونین که آسمان ایران پر از خون می‌شود، نه! همه را پشت سر گذاشتی. و او بعد از اینکه این استقامت را دید به وحشت افتاد. که امروز همین استقامت تو وحشت در دل همة دشمنان آفریده است.

متن قرآن معیار اینکه این­همه توفان، این­همه جنایت، این­همه چنگال­های خونین ستمگران نتوانست تو را از میدان درکند، بلکه تو را مقاوم‌تر، هوشیارتر، آگاه‌تر، زنده‌تر کرد. علتش همین معیار ایمان است که تو در درونت عشق به خدا بود، عشق به دین شعله‌ور بود، عشق به­ کلی شعله می­زد. اما بالاخره در آن هیجان عمومی قرار نگرفته بود. تو توانستی به دنیا نشان بدهی عشقت را به نظام توحید و ارادتت را به فرمان الله، ارادتت را به وحی و قرآن ارائه کنی. خدا نیز این الطاف را نصیبت کرد. دشمن را نه­ تنها از بازوی تو، بلکه با لشکر رعب خودش نابود کرد.

در قرآن می‌گوید حواست را جمع کن. اشتباه نروی. اینطور نیست که بیایی به خودت در مقایسه با کشورهای بزرگ و با سرمایه‌داران بزرگ و جنایتکاران بزرگ قدرت شرق و غرب و همة این مهره‌های کثیف در تمام جهان. تو چیزی نیستی. اما نه اینکه فکر کنی حالا من بودم چنین کردم. من بودم، مطیع خدا بودم. وظیفه‌ام را خوب شناختم. خب جواب به آنچه که ندا می­کرد، وظیفه دارم، آنچه را که در من به وجود آمد، شخصیت، شهامت، بینش و آن منش انسان و آن ارزش والای انسانی به وجود آمد، حاضر شدم به ­راحتی برای آن هدفم ایثار کنم، فداکاری کنم، جانبازی کنم. نتیجه‌اش آن الطاف بی‌نهایت حق است که خدا به دنبالش لطف کرده.

عجیب است که خود این سند حزب جمهوری اسلامی گویای این است که متن قرآن در جامعة ما می‌درخشد. نمی‌گویم قرآن را می‌خوانند. مردم می‌فهمند دنبالش می‌روند. اینقدر وابسته به افکار توحید شدند که به مجرد اینکه این‌چنین ستم بر مردم روا داشته می‌شود، و به محض اینکه حزب جمهوری اسلامی منفجر می‌شود و این جنایت بزرگ واقع می‌گردد، این انقلاب شکل می‌گیرد. اصلاً معیار آفرینش فطرت جهان است. خدا انسان‌های صالح را اینچنین آفریده است. آدمی که آلودگی ندارد به مجردی که ستم به او می‌شود قیام می‌کند و جلوی ستم را می‌گیرد. شما ریشة این ستم و آن گروهک‌سازی را کندید.

به خدای لا شریک له، اگر این حرکت شما نبود، آن روزهایی که نمی‌توانستیم به عنوان لیبرالیستی سخن بگوییم، به عنوان اینکه نکند مزاحمت آزادی تلقی بشود و ما را خفه کند هیچ نگفتیم، اگر این بسیج عمومی نمی‌شد، باز هم این جنایتکارها در جامعه بودند. این فطرت پاک و مقدس جامعه بود که به مجردی که این‌چنین ظلمی در او شد، او قیام کرد؛ قیامی طبیعی با آن فطرت پاک. اصلاً خدا می‌گوید انسان صالح به علت ظلمی که می‌شود قیام می‌کند. ناخودآگاه این قیام باید می‌شد. افراد صالح ستم‌پذیر نیستند. تن به زیر بار ظلم نمی‌دهند. مربی اصیل و بزرگشان مکتب شهادت حسینی است که آن‌ها را به‌سادگی و به برترین وجه و به شکوفاترین وجهی به حرکت درمی‌آورند.

انقلاب عظیمی شد. شهادت آیت‌الله بهشتی، شهادت این عزیز ما، باعث شد زندگی نوین انقلاب در جامعه شکل گیرد. یک حیات جدید. قرآن صریحاً تأکید می‌کند که تو شهادت‌ها را در مرز مرگ نپندار. اما عجیب است جامعة ما با همة وجودش دریافت می‌کند حیاتش رهین این شهادت‌هاست. عجیب است که در اوج خطرها، یکی از این خون‌های پاک همة خطرها را کنترل کرده! آری نهضت حسینی را خون حسینی می‌تواند حفظ کند و از خطر نجاتش دهد.

انس با شهید بهشتی

ما با این شخصیت‌های بزرگ از آن روزهای نخستین مأنوسیم. این شخص عزیز را در تهران می‌شناختم. به دنبالش از سال‌های 34 مرتب در جلسات خاصی که در قم داشتیم، که تقریباً 2 جلسه بود در قم و اهم جلسات طلبه‌ای بود، که مرحوم آیت‌الله شهیدی، مرحوم آیت‌الله بهشتی و یک سری از این جنگ‌ها و یک سری از عزیزانی که هستند و مرحوم ربانی شیرازی، یک جمع 13 نفری بودیم از سال‌های 34 و 35. البته ما جلسه را از سال 30 شروع کردیم. مرحوم آیت‌الله بهشتی دیرتر شروع کردیم و بعد از اینکه در تهران جلسات جامعۀ روحانیت مبارز در شمیران شکل گرفت، سال 1352، اولین روزهایی که من رفتم به منطقۀ شمیران دیدم که روحانیت یک جلسات گسترده‌ای دارد. همگان گرد هم جمع‌اند و در همان جلسة اول که دو روز سه روز بعد از ورود من به آن منطقه اتفاق افتاد، در منزل یک مرحوم شهیدی بود که من با او فاصله نداشتم، روحاً، فکراً، اخلاقاً او را در مرز مبارزه نمی‌شناختم. خب بعد از انقلاب شهید شد.

در همان جلسه که نشسته، دیدیم برادرمان آقای کروبی با خشونت دارند با یکی از روحانیون بحث می‌کنند. خیلی هیجانی با همان خشم و درگیری داخلی جامعة روحانیت جلسه تمام شد. به مجردی که آمدیم بیرون، برادر عزیزمان آقای موسوی، مرحوم ملکی و همین آقای کروبی همین چهار پنج نفر دور هم، من از در مسجد که آمدم بیرون با اظهار این ناراحتی خودم که «این جلسه‌ای نیست که شما شرکت کنید، این کاری که ما وظیفه داریم خیلی خاص‌تر از این جهت باشد، باید جلسه در یک محدودیت خیلی فشرده قرار بگیرد.» خود آقای کروبی گفتند: «بسیار خب، هفتۀ دیگر منزل ما.» گفتم: «نه. ما هفتة دیگر همین روز جلسه نمی‌گذاریم. جوانب جلسه را در نظر داشته باشید.» یک جلسه غیر از آن روز در منزل آقای کروبی اجرا شد.