مرجع رسمی شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آیت‌الله شاه‌آبادی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

برادر باوفا

شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

 

با آنکه از اخوی­‌های دیگر کوچک‌تر بودند، جای خالی پدر را برای ما خواهرها پر می­‌کردند. هرگاه مریض می‌­شدم، حاج‌آقا مهدی با همه تلاش‌­ها و گرفتاری‌­هایی که داشتند، به دیدنم می‌­آمدند و برایم خوراکی می­‌آوردند و می‌­گفتند خواهر بخور. ایشان خیلی بامحبت و اهل صله رحم و باوفا بودند. زبانم از شمردن همه محبت‌­هایی که می­‌کردند قاصر است. از زمانی که همسرم فوت کرد، خیلی بیشتر به ما رسیدگی می­‌کردند. برای فرزندانم هم پدر بود و هم مادر. ایشان نسبت به برادران دیگرم بیشتر مراقب حال ما بودند. البته حاج‌آقا نصرالله هم بودند، ولی بچه­‌هایم با شهادت حاج‌آقا مهدی واقعاً یک پدری را از دست دادند.

هنگام ازدواج دخترم، با ایشان صحبت کردند و برای­‌شان هدیه آوردند. به دختر و دامادم که پسر برادر دیگرم، حاج‌آقا روح‌الله است، توصیه کردند تا جوان هستید به مکه بروید. برای زیارت به سوریه رفته بودند که حاج‌آقا مهدی را آنجا دیده بودند و بقیه سفر را با هم بودند. آن‌­ها هم به توصیه برادر ما و دایی و عموی شهیدشان عمل کردند و به‌سرعت به حج واجب مشرف شدند. اخوی فردی بسیار صبور و تسلیم در برابر اوامر حق بودند. این‌­گونه بود که می­‌توانستند هم خود را بسازند و هم به دیگران کمک کنند.

 

راوی: حشمت‌الشریعه شاه‌آبادی خواهر شهید

  • ۰
  • ۰

از منع تا تبعید

شهید شاه‌آبادی در زندان ساواک

قبل از اینکه آیت‌الله شاه‌آبادی به تهران بیایند، یک سری فعالیت‌هایی می‌کنند که از قم به شهرستان‌های مختلف می‌روند برای سخنرانی. اینجا سخنرانی‌هایی انجام می‌دهند که ساواک مجبور می‌شود ایشان را در آن مقطع از منبر رفتن منع بکند. سندی هست که اینجا من برایتان می‌خوانم که مربوط به سال 1348 است:

«برابر اعلام ناحیه ژاندارمری مرکز، شیخ مهدی شاه‌آبادی، فرزند محمدعلی، در مورخه 7/1/48 و 8/1/48 هنگام وعظ در حوزه استحفاظی گروهان ژاندارمری دماوند، پس از ایراد مطالب دینی به بی‌حجابی و صرف بودجه مملکت، به تزئینات اشاره و در خاتمه سخنرانی از دعا به ذات اقدس همایونی امتناع، که مأمورین ژاندارمری از رفتن وی به روی منبر ممانعت و مراتب ضمن معرفی نامبرده به ساواک دماوند اعلام می‌گردد.»

این قضیه‌ای بوده که در سال 44 رخ می‌دهد، ولی بعداً که ایشان به مسجد رستم‌آباد شمیران می‌آیند و آنجا را به یک پایگاه انقلابی به اصطلاح تجهیز می‌کنند. در آنجا مراقبت‌های ساواک بیشتر می‌شود. در این مورد هم ما گزارشی داریم از ساواک که برایتان می‌خوانم:

«روز چهارشنبه 27/5/35 که برابر 1355 بوده، در مسجد رستم‌آباد پایین که امام جماعت آن مهدی شاه‌آبادی می‌باشد، نمایشنامه عروسکی در حضور عده‌ای حدود یکصد نفر زن و مرد اجرا شده و در این نمایشنامه هیئت حاکمه به صورت کدخدا قلمداد شده و با چوب و فلک با مردم رفتار می‌کنند. مأمورین هم می‌روند و اموال مردم را غارت می‌کنند و عده‌ای را به زندان می‌فرستند، عده‌ای را هم اعدام می‌کنند. در کنار این جریانات، نشان داده می‌شود که عده‌ای مشغول توپ‌بازی هستند و به این وسیله مردم را سرگرم می‌کنند.»

از آن مقطع به بعد که این مسئله ایجاد شد، ساواک دقیق‌تر شهید آیت‌الله شاه‌آبادی را زیر نظر می‌گیرد و به صورتی می‌شود که بعد از این مرحله، دستگیری‌های ایشان شروع می‌شود؛ دستگیری‌هایی که به صورت مرتب بوده است. بعد از دستگیری سال 32، اولین دستگیری که بعد از سال 50 انجام می شود، سال 52 است. این دستگیری منجر به این می‌شود که اعلامیه‌هایی که در منزل بوده و کتب انقلابی به دست می‌آید و ایشان طی این مدت تحت شکنجه قرار می‌گیرند. بعد از چهار ماه ایشان آزاد می‌شوند. دوباره سال 53 دستگیر می‌شوند و اتهام ایشان هم اقدام علیه امنیت و همکاری با عناصر خرابکار عنوان می‌شود. سال 54 هم دوباره دستگیر و دو ماه هم تحت شکنجه واقع می‌شوند که در این  خصوص هم ساواک گزارشی را در این قضیه داده است.

البته ساواک گزارش‌های متعددی در این زمینه دارد. یکی از آن گزارش‌هایی که عنوان شده به این صورت است:

«نامبرده بالا از وعاظ ناراحت و طرفدار روحانیون افراطی می‌باشد که برابر سوابق موجود، از سال 48 همواره در بالای منابر مبادرت به ایراد مطالب خلاف و تحریک‌آمیز نموده که به همین مناسبت چندین بار احضار و تذکراتی مبنی بر خودداری از ایراد اینگونه مطالب به وی داده شده. مشارالیه در سال 52 به اتهام همکاری با خواهرزاده خود، جواد احمدی و فعالیت به نفع گروه به‌اصطلاح مجاهدین خلق دستگیر و به چهار ماه حبس محکوم شده که پس از آزادی مجدداً در تاریخ 9/6/34 (1354ش) بر اساس اعترافات خلیل دزفولی، به اتهام فعالیت به نفع گروه مزبور دستگیر و چون در جریان تحقیقات انجام شده کلیه اطلاعات خود را در اختیار گذارده، با تبدیل قرار در تاریخ 3/8/54 از زندان آزاد می‌گردد. لیکن یاد شده پس از آزادی نیز کماکان به رویه قبلی خود در زمینه جانبداری از خمینی و اهانت به مقامات مملکتی ادامه داد که به همین مناسبت در تاریخ 20/9/55 با تشکیل کمیسیون حفاظت امنیت اجتماعی، یاد شده به سه سال اقامت اجباری در شهرستان بانه محکوم گردیده است. علی‌هذا خواهشمند است دستور فرمایید اعمال و رفتار مورد بحث را دقیقاً مورد نظر قرار داده و نتیجه حاصله را مرتباً به این اداره کل اعلام دارند.»

مواردی که ایشان تا سال 54-55 به این صورت بوده، مواردی بوده که ایشان به صورت مخفی و غیر علنی فعالیت‌هایشان را انجام می‌دادند.

 

راوی: ابراهیم کریم‌زاده (پژوهشگر و نویسنده)

  • ۰
  • ۰

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آیت‌الله شاه‌آبادی در آغاز دورۀ اول مجلس شورای اسلامی، به عنوان کاندیدای مشترک جامعۀ روحانیت مبارز و حزب جمهوری اسلامی و دیگر گروه‌های اسلامی بود که با رأی بالای مردم تهران به نمایندگی مجلس شورای اسلامی انتخاب شد و در طی چهار سال خدمت در این سنگر، اثرات عمیقی از خود به جای گذاشت. ایشان در کمیسیون قضایی، یک عضو صاحب‌نظر فعال بود و در دورۀ دوم، با کسب یک و نیم برابر رأی بیشتر به نمایندگی مجلس انتخاب شد و همین دلیل بر افزایش محبوبیت او در بین مردم بود. نمایندگی امام در بنیاد مستضعفان از سال 1359 و همکاری با اوقاف و امور خیریه، از فعالیت‌های قابل توجه جانبی دیگر آیت‌الله شاه‌آبادی بود. در طول مدت دفاع و جنگ تحمیلی، در فرصت‌های به دست آمده در جمع رزمندگان اسلام و در کنار آنان در جبهه‌ها حضور می‌یافت. بالآخره در واپسین مرحله‌ای که آیت‌الله از مناطق جنگی جنوب بازدید می‌کرد، در منطقۀ عملیاتی جزیرۀ مجنون، در اثر انفجار و اصابت ترکش، در ششم اردیبهشت ماه سال 63، در حالی که در جمع رزمندگان اسلام حضور داشت، به شهادت رسید. نحوۀ مصرف بهینه، دوری از اسراف و برنامه‌ریزی اقتصادی این شهید والامقام، به روایت همسر بزرگوارش در ادامه می‌آید:

استفادۀ بهینه از وقت

ایشان وقتی به جبهه می‌رفت، عشق می‌کرد و می‌گفت: «اگر زمانی که من به جبهه می‌آیم، به من بگویید حاج‌آقا بشینید یا حاج‌آقا بخوابید، من دیگر جبهه نمی‌آیم! وقتی به جبهه می‌آیم، می‌خواهم وقتم ضایع نشود و برنامه داشته باشم که بچه‌ها را ببینم و به کارهایشان رسیدگی کنم و باید برنامه‌ها پشت سر هم و فشرده باشد.» وقتی در تهران برای ختم شهیدی ایشان را دعوت می‌کردند، به هر نحوی که بود، یا خودش می‌رفت یا کسی را جای خودش می‌گذاشت.

زمانی که حملۀ دشمن زیاد بود، ایشان را برای ختم زیاد دعوت می‌کردند. آقایان هم گرفتار بودند و نمی‌توانستند همه را تقبل کنند. اما برای ایشان خیلی مهم بود که برای شهیدی سخنران جور باشد. همیشه می‌گفتند: «خودتان دنبال کسی باشید و من هم تلاش می‌کنم تا حتماً کسی را برای مجلس فراهم کنم.» اگر کسی هم پیدا نمی‌شد، مخصوصاً در زمان حمله، خودش را به هر زحمت که می‌شد به آنجا می‌رساند و نمی‌گذاشت آن مجلس بدون روحانی بماند و با تمام وجود صحبت می‌کرد. حتی آن اوایل که وقتش بیشتر بود، به شهرستان‌ها می‌رفت که هیچ آقایی نمی‌توانست تقبل کند، چون همه گرفتار بودند. ایشان به هر نحوی که بود، خودش را به مجلس شهدا می‌رساند و می‌گفت: «این‌ها به گردن ما حق دارند و هستی‌شان را برای ما دادند و حالا درست نیست که حاضر نشویم یک ساعت در مجلس آن‌ها صحبت کنیم.»

آموزش غیر مستقیم مصرف صحیح

برای ما این مسئله عادی است که وقتی می‌خواهیم خیلی مراعات کنیم، نمی‌گذاریم ته ظرف‌مان غذا بماند. اما ایشان طوری ته ظرف را تمیز می‌کرد و نان در آن می‌کشید که نمی‌فهمیدیم آن ظرف شسته شده است یا نه! منظورش از کاری که می‌کرد این نبود که تنها خودش این کار را انجام دهد، بلکه طوری انجام می‌داد که در نظر همه جلوه کند و همه یاد بگیرند. این‌ها درسی بود که ایشان به بقیه می‌داد. اگر کسی مثلاً اسرافی می‌کرد، نمی‌خواست مستقیماً به او بگوید که این کار تو اشتباه است، بلکه طوری رفتار می‌کرد که آن فرد تا عمر داشت فراموش نمی‌کرد که اشتباه کرده؛ مثلاً اگر غذایی جلویش مانده بود، ایشان برمی‌داشت و می‌خورد و این‌گونه، کاری می‌کرد که این کار را نکند.

چشم‌پوشی از امکانات

مادر ایشان منزلی داشت که می‌گفت این منزل باید به دست اولاد ذکور باشد و من تا زنده هستم باید از آن استفاده کنند. ایشان منزل را اجاره می‌داد که اجاره‌اش خیلی ناچیز بود و واقع در تهران خیابان ملت بود. آن زمان ماهی سیصد تومان می‌گرفت و خرجمان را فقط از اینجا تأمین می‌کرد و هیچ منبع مالی دیگری نداشتیم. آن زمان که به روحانیان چیزی می‌دادند و ایشان سهمی داشت، اصلاً آن سهم را قبول نمی‌کرد و نمی‌گرفت. وقتی ایشان به مجلس رفت، از مجلس حقوق نمی‌گرفت. اما آن‌ها حقوق را به حساب ریخته بودند و یک‌دفعه متوجه شد که الآن حقوق به حساب ایشان رفته. بنابراین تصمیم گرفت به مکه برود و مقداری هم به من داد و گفت: «شما هم مستطیع شدید.» و من را هم با خودش به مکه برد. اما بعد از آن دیگر ایشان پول مجلس را نگرفت.

حساس به اسراف

ایشان موقع ورود به خانه، اصلاً معلوم نبود شام خورده یا نه. و اگر خورده، کجا خورده. مثلاً وقتی ساعت دو یا سه برایش شام می‌آوردم، می‌گفت: «برو ببین از قبل چی مانده، آن را برایم بیاور!» و من می‌گفتم: «همین را داریم، همین را بخورید.» اما خودش می‌رفت و می‌دید. اما من اگر چیزی بود، قایم می‌کردم که ایشان نبیند. یادم هست وقتی مجید فوت شد، ما زن‌ها طبقۀ بالا بودیم و مردها طبقۀ پایین خانه بودند. پایین سالاد درست کرده بودند و مقداری از آن باقی مانده بود و ترشیده بود. وقتی ایشان آمد آن را دید، خیلی ناراحت شد. گفت: «تا وقتی این سالاد هست، من چیز دیگری نمی‌خورم!» به این اندازه ایشان حساس بود. البته من آن را دور ریختم، اما ایشان تا این اندازه حساس بود و ما را این‌طوری تنبیه می‌کرد، هرچه ما می‌گفتیم «ما طبقۀ بالا بودیم و ندیدیم و این کار مردهاست»، باز ایشان قبول نمی‌کرد، چون خیلی حساس بود و می‌گفت: «شما باید خیلی مراقب می‌بودید!»

مصرف بهینۀ آب

در مورد مصرف آب، ایشان می­گفت نباید آب را زیاد مصرف کرد و برای وضو گرفتن چند بار شیر آب را می­بست و باز می­کرد و می­گفت: «اگر این کار را نکنیم، اسراف کردیم و نه تنها مال خدا را حرام کردیم، بلکه این کار وابستگی ما را بیشتر می­کند. باید دست به دست هم دهیم و خودمان را تأمین کنیم، نه اینکه محتاج­تر شویم.» یا مثلاً اگر زیر گلدان­های ما ظرف بود، می­گفت: «ایرادی ندارد، گل خوب است و گلدان هم خوب است، اما شلنگ آب را به روی آن نگیرید که هر چقدر خواست مصرف شود و باقی بیرون برود. باید ظرف زیر گلدان باشد و با دست آب در گلدان بریزید تا آب زیاد مصرف نشود.»

معتقد به استقلال، ریشه ­شناسی مشکلات وابستگی

روحیۀ اقتصادی ایشان طوری بود که نمی­توان گفت در چه حدی، اما خیلی مقید بود که به بهترین وجه از یک چیز استفاده کند. اگر از غذا چیزی باقی مانده باشد، نباید غذای جدید مصرف شود؛ یعنی اول غذای قبلی را می­خورد و بعد غذای جدید را می­خورد. می­گفت: «اگر این کار را نکنیم، چند تُن غذا در سطل­ها ریخته می­شود و این باعث می­شود که وابستگی ما به دنیا بیشتر شود.»

یک زندگی خوشمزۀ شیرین راحت اقتصادی

سفرۀ عقد را که پهن کردیم، چیزی در آن نبود. چیزهای مختصری مثل کره، عسل، تخم مرغ، قرآن و از این حرف­ها در آن بود. آیینه و شمعدان بود، اما عاریه کرده بود. سر عقد هم که لباس­هایم را از کس دیگر برایم گرفته بود. از دوستان و آشنایشان یک لباس سفید گرفته بود. خود پدر من موافق بود با این حرف­ها؛ یعنی مخالفت نداشت. خیلی خوشحال بود از این وصلت. آن وقت هیچ چیزی اهمیت نداشت. خلاصه یک زندگی داشتیم؛ یک زندگی خوشمزۀ شیرین راحت اقتصادی.

 

منبع: خبرگزاری تسنیم