سال 1309شمسی، اوج اخـتنـاق سنگیـن و شیطـانی رضاخـان بود؛ دورانی که این نوکـر استـعـمـار میرفت تا حاکـمـیّـت بلامُـنازع استعمـار انگلیـس را بر ایـران حاکـم کند. میخواست روحانـیّـت، این قشـر پیشتـاز و سـازشناپذیر امّـت اسـلامی را سـرکوب کند. در چنین اوضاعی، بزرگمردی بود که بهجرأت میتوان گفت که از استوانههای عرفان و فقاهت و سیاست بود؛ عالمی فقیه، که علاوه بر مدارج والای علمـی، از مسائل اجـتماعـی و تحـقـق احکام اسلام در جامعه غافل نبود و در مقابل رضـاخان با قامتی استـوار ایستـاده بود. در چنان بیتی و در دامان مـادری که در اوجـی از عـلـم و معـرفـت و کـمـال و مـهربانی قرار داشت، فرزندی چشم به جـهـان گـشـود. نام او را «مـهـدی» گذاردند. در خانوادهای که گرمای عرفان و جهاد موج میزد، مهدی چیزی جز زمزمۀ عشق و شهادت نمیشنید. جز فداکاری در راه اسلام و اعتلای کلمةالله چیزی نمیآموخت. از دامان پر مهر و عطوفت مادر، چیزی جز مهربانی، و از مصاحبت با چونان پدری، چیزی جز شیفتۀ جمال حق گردیدن و درهالهای ازتقدّس و تقوا و عرفان زیستن فرانمیگرفت.
آری، مهدی در چنین خانوادهای پا به عرصۀ وجود نهاد و در چنین محیطی پرورشیافت، بدان امید که در اثر تربیتهای روحانی و الهی، درآیندهای نه چندان دور، حملکنندۀ بار امانتی گردد که آسمانها و زمین از حمل آن اِبا کردند. او از حدود چهارسالگی، در سال 1314 هـ.ش. به همراه والد مکرم خود، آیتاللهالعظمی میرزا محمدعلی شاهآبادی، که در آن زمان در شهر قم رحل اقامت افکنده بود، به تهران آمد. آنگاه به مکتبخانۀ امامزادۀ یحیی سپرده شد و در طول دو سال، یعنی تا ششسالگی به فراگیـری مقدماتی قرآن مشغول شد. سپس در ششسالگی به همراه دو برادر دیگرش، روحالله و نصرالله، که به دبستان توفیق میرفـتند، راهی آن مدرسه شد و تا دوازدهسالگی دورۀ دبستان را پشت سر نهاد. از همان ابتدا دارای ذهنی خلاق و هوشی سرشار بود. در دورۀ دبستان، علاوه بر خواندن دروس مدرسه، در منزل پیش پای پدر جلوس کرد و صَرف و نحو و دیگر مقدمات ادبیات عرب را از پدر بزرگوارش فراگرفت. سپس در چهاردهسالگی برای ادامۀ تحصیل علوم دینی به مدرسۀ مروی رفت.