مرجع رسمی شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پدر شهید» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

پدری سراسر نور

آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی و فرزندشان شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

مرحوم  والدش، آیت‌الله شاه‌آبادی، استاد عرفان حضرت امام بود، وقتی که شاه‌آبادی به قم آمد. شاه‌آبادی اصلاً اهل اصفهان است، ولی در تهران پیش استادان بزرگ نظیر حاج میرزا حسن آشتیانی و مرحوم جلوه از نظر فلسفه و از نظر اصول درس خوانده. وقتی که وارد قم شد، یک طلبه دنبالش آمد و آن طلبه، طلبه جوانی بود به نام روح‌الله از خمین. در کنار این بزرگ‌مرد آمد، عرض داشت آقا می‌خواهم خدمت شما فلسفه بخوانم. شاه‌آبادی اول قبول نکرد، فرمود: «فلسفه؟!» عرض کرد:

«نه می‌خواهم عرفان بخوانم.»

  • چه کتابی را می‌خواهی بخوانی؟
  • فصوص می‌خواهم بخوانم، مفتاتیح‌الغیب بخوانم، منازل‌السائرین، که این کتاب‌ها از کتاب‌های عرفانی است، بخوانم.

گاهی پنج تا طلبه، گاهی هشت تا طلبه، گاهی هفت تا طلبه، اما یک طلبه در حدود هفت سال دنبال شاه‌آبادی رفت. آنچه که کسب کرده بود از نظر عرفان تحویل این شاگرد داد که این شاگرد الآن در روی زمین از نظر عرفان، اول عارف است. یک روز مقام زعامت و مقام درسی آیت‌الله شاه‌آبادی داشت. این مرد در زمان رضاخان وقتی که در تهران گفتند مساجد تعطیل، گفت تعطیل نمی‌کنم، حرف‌هایم را می‌زنم. حرکت کرد رفت در شاهزاده عبدالعظیم، مدت ده ماه متحصن شد. لذا امام امت درباره این مرد فرمود: «شاه‌آبادی هم عالم بود و هم مبارز.» دو جنبه داشت. در جنبه علمی آنچه که یاد گرفته، اهل عمل و در جنبه امر به معروف و نهی از منکر باز از نظر ولایت مرد عمل بود. این دو جهت را داشت. زندگی این مرد پر از نورانیت بود. فرزندش حجت‌الاسلام والمسلمین شاه‌آبادی هم این‌چنین بود.

 

راوی: ابراهیم کریم‌زاده (پژوهشگر و نویسنده)

  • ۰
  • ۰

یوما خانم

پدرشان، آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی، قبلاً در نجف درس خوانده بودند و خانمشان عرب بودند. عرب‌ها به مادر می‌گویند «یومّا». مادرشان هم اصلاً به اسم «یوماخانم» معروف بودند؛ یعنی مادر و تمام فامیل ایشان را به اسم خانم یوما می‌شناختند. در وصف مادر حاج‌آقا که نمی‌توانم بگویم و نمی‌دانم چطور بگویم که حق‌شان را ادا کنم. سطح فکرشان خیلی بالا بود. تک‌فرزند بودند و پدرشان هم خیلی ثروتمند بودند. بعد از فوت پدر هشت خانه به ایشان رسید. یوماخانم تمام هشت خانه را در راه خدا داد. هرکسی را که می‌دیدند نیاز دارد و زندگی سختی دارد، مثلاً فردی که طلاق گرفته و یا شوهرش فوت شده یا دختر پا به سنی که دوست دارد ازدواج کند را می‌دیدند، می‌آمدند و به همسرشان می‌گفتند که شما باید این فرد را به عقد خود درآورید. این‌که آقای شاه‌آبادی بزرگ چهار همسر عقدی داشتند،  بیشترش با اصرار یوما خانم بود.

مرحوم حاج منصور خانم طلاق گرفته بود، چون مادرشوهرش گفته بود این زن در حد شوهرش  نیست. انگار آن آقا خیلی سطحش بالا بود و خانم را مجبور کرده بود طلاق بگیرد. این خانم بعد از طلاق از نظر حیثیتی خیلی ناراحت بود. به اصرار به آقا گفته بودند که شما این خانم را بگیرید و اگر نمی‌توانید عقد کنید، صیغه کنید. اما هرچیزی که به زن عقدکرده تعلق می‌گیرد به این خانم تعلق دهید. آقای شاه‌آبادی به خانم می‌گفتند: «زن! چقدر مصیبت سر من می‌آوری! من نمی‌توانم این ها را جوابگو باشم!» اما بیشتر مواقع زندگی آن‌ها را خود خانم تأمین می‌کردند. آقای شاه‌آبادی بزرگ می‌گفتند: «چرا من را در مضیقه قرار می‌دهی؟! ازدواج مسئولیت دارد! شاید من نتوانم آن‌طور که خدا می خواهد جوابگو باشم.» اما حاج‌خانم ایشان را مجبور به این کار کردند.

این خانم را، که از نظر ثروت سطح بالایی داشتند و به دیگران کمک می‌کردند، اگر می‌دیدید که چطور زندگی می‌کردند، چطور لباس می‌پوشیدند، چه چیزی می‌خوردند، تعجب می‌کردید. می‌گفتید شاید این فرد اصلاً آه در بساط ندارد. در صورتی که هشت باب خانه داشتند که اجاره داده بودند و همه را در راه خدا می‌دادند. گونه‌ای زندگی می‌کردند که هیچ‌وقت از کسی گله‌مند نبودند. اگر کسی هم حرف نامربوطی می‌گفت، به روی خودشان نمی آوردند؛ انگار که نشنیده‌اند! هر کار و خدمتی هم از دستشان برمی‌آمد، انجام می‌دادند. به هرکسی که می‌رسیدند و به هر نحوی که می‌توانستند کمک می‌کردند.

 

راوی: همسر شهید