مرجع رسمی شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کار تبلیغی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

روحانی مواج

حجت‌الاسلام علی دوانی

حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی به عنوان یک چهره انقلابی و روحانی بسیار پرموج و آماده هر گونه خدمات رزمی و انقلابی، با این بینش در سال 1355 به شهر بانه تبعید شد. کار او در این شهر که یکی از مراکز اهل تسنن است، این بود که نماز را در خانه نمی‌خواند. مقید بود که به 14 مسجد بانه برود و نمازهای فریضه هر دفعه در یکی از این مساجد به آن امام جماعت اهل تسنن اقتدا کند، برای حفظ وحدت اسلامی؛ حتی روی پیروان او هم اثر بگذارد. و این کار خیلی خوب آن شهید بزرگوار در آن دوران بود.

 

راوی: حجت‌الاسلام علی دوانی

  • ۰
  • ۰

جرأت فریاد

همراه شهید شاه‌آبادی که به شهر یا روستایی می‌رفتیم، هیچ‌کس نبود که به مسجد بیاید. کسی سراغ ما هم نمی‌آمد. حتی نان به ما نمی‌فروختند. نمی‌گذاشتند آب بیاوریم. اما همین آدم‌ها بعد از مصاحبت با آقا، زمان بدرقۀ ما گریه می‌کردند. ما را برای ماه رمضان یا محرم دعوت می‌کردند. ولی حاج‌آقا کس دیگری را جای خودشان می‌گذاشتند. می‌گفتند: «این‌ها دیگر آگاه شدند. هرکسی اینجا بیاید و برایشان صحبت کند، کنار آن آقا می‌آیند و به حرفش گوش می‌دهند.» خودشان به روستای دیگری می‌رفتند و همین کار را ادامه می‌دادند. ترسی هم نداشتند که حرف‌های خودشان را آرام بگویند یا طوری باشد که فکر کنند باید مردم این حرف‌ها را آرام بشنوند، بلکه جرأت مردم را زیاد می‌کردند و به مردم می‌گفتند: «همه با هم، با صدای بلند بگویید شاه چه کسی است؟! همه با هم که بگوییم، نمی‌توانند جلوی شما را بگیرند و به زندان ببرند. وقتی زیاد باشیم و همدست و هم‌دل، نمی‌توانند کاری کنند. خواه‌ناخواه انقلاب علنی می‌شود و به همه‌جا کشیده می‌شود و برای همه سد  شکسته می‌شود.»

به همه جرأت می‌دادند؛ چون خودشان این جرأت را داشتند و به بقیه هم انتقال می‌دادند. اول کمی بلند حرف می‌زدند. وقتی می‌دیدند اتفاقی نیفتاد، بلندتر می‌گفتند. تا جایی رسید که همۀ ایران هم‌صدا شدند و فریاد زدند: مرگ برشاه! پیش از آن کسی جرأت نمی‌کرد حتی اسم شاه را بیاورد، چه برسد بگوید: مرگ بر شاه!

 

راوی: همسر شهید

  • ۰
  • ۰

تا انقلاب مهدی

شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

پیش از انقلاب و در روزهایی که امام خمینی (ره) مبارزات خود را شروع کرد، شهید شاه‌آبادی در هر جا و در هر شهرستانی و به هر نحوی که می‌توانستند مردم را آگاه می‌کردند. به آقایانی که در آن شهر بودند وظیفه‌شان را گوشزد می‌کردند: «باید همه به هم اطلاع بدهیم. باید همدیگر را روشن کنیم تا بتوانیم این نهضت را به سرانجام برسانیم و امام را یاری کنیم. کمک کنیم که قدرت ایشان روز به روز بیشتر شود. کاری کنیم که تمام دنیا حرفی را که می‌زند بپذیرد و تمام دنیا بفهمد که کلام، کلام ایشان است. بدانند که ایشان نائب حقیقی امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) هستند. ما هم باید ایشان را یاری کنیم تا ان‌شاءالله زمانی که حضرت ظهور می‌کنند، همه آماده باشیم.»

خودشان هم خیلی حواس‌شان معطوف به این موضوع بود. وقتی می‌‌دیدند که بعضی‌ها  آگاهی ندارند، خیلی متأثر می‌شدند. ساعت‌ها وقت می گذاشتند که آن‌ها را آگاه کنند. می‌دانستند که رژیم مخالف علماست. می‌دید که رژیم روحانیان را بد جلوه داده. بنابراین ایشان می‌خواستند که افراد ناآگاه با افراد انقلابی آشنا شوند.

 

راوی: همسر شهید

  • ۰
  • ۰

کوه‌آگاهی

شهید شاه‌آبادی کوه

شهید شاه‌آبادی در زمان طاغوت، برای آگاهی مردم دست به هر تلاشی می‌زدند. برای این کار، از مسجد نمی‌توانستند شروع کنند؛ چون می‌دانستند جوان‌ها مسجد نمی‌آیند. از جاهای دیگر شروع می‌کردند. مثلاً در مسیر راه کوه، به آن‌ها اعلامیه، رساله و نوار امام می‌دادند. حرف‌های امام و اهداف امام را برایشان می‌گفتند. رژیم را برایشان معرفی می‌کردند که چه کار با شما می‌کند و چه کار کرده است. می‌‌گفتند این دشمنی است که از ظاهرش نمی‌توانید تشخیص دهید، پس آگاه باشید.

حین همین صحبت‌ها آن‌ها کم‌کم به فکر می‌رفتند و تازه می‌فهمیدند که روحانیان آن‌گونه که می‌پنداشتند و رژیم به آن‌ها گفته، نیستند. رفته‌رفته به خودشان می‌آمدند و مدام اطراف آقا بودند. در نهایت شهید شاه‌آبادی به مقصود خودش می‌رسید و آنان را مقیم مسجد می‌کرد؛ همان‌ها که از سایۀ مسجد هم می‌گریختند!

 

راوی: همسر شهید