مرجع رسمی شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

آشنای غریبه

شهید شاه آبادی

یک دفعه شهید شاه‌آبادی آمده بودند و عینک دودی زده بودند و همین پیراهن یقه آخوندی تن‌شان بود با شلوار سفید. در منزل ما قدیمی بودند. آنجا حیاط بزرگی داشت که می‌رفتیم دم در و در را باز می‌کردیم. شب بود. زنگ زدند و پدرم گفتند برو در را باز کن. من همین‌طور که در را باز کردم، دوباره بستم! فکر کردم که اشتباهی آمده. بعد دوباره زنگ زد و من در را باز کردم. گفتند: «پدر هست؟» من گفتم: «نه.» بعد پدرم پرسید: «کی بود؟» گفتم: «اشتباهی آمده.» نه اینکه آن زمان اوضاع هم به هم ریخته بود، می‌ترسیدم بیاید تو. بعد از مدتی دیدم پدر و آن آقا دارند می‌آیند داخل و من هنوز نشناخته بودم. تا اینکه پدر گفتند: «آقای شاه‌آبادی هستند. تو همین‌جور در را می‌بندی؟» ایشان عینکش را برداشت و گفت: «حالا دیگر من را نمی‌شناسی؟»

 

راوی: سعیده طباطبایی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">