مرجع رسمی شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

۲۸ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

همه یتیم شدیم

شهید شاه‌آبادی

هر ازدواجی که قرار بود در بین بستگان ما صورت بگیرد، تا حاج‌آقا با داماد صحبت نمی‌‌کردند، خانواده عروس به این پسر، دختر نمی‌دادند. یا وقتی خانواده ما می‌خواست عروس بیاورد، تا ایشان با خانواده عروس صحبت نمی‌کردند، آن‌ها به خودشان اجازه نمی‌دادند که با این خانواده وصلت کنند. با دیدن می‌فهمیدند که این داماد چطور آدمی است. شناخت ایشان نسبت به افراد بالا بود. با یک بار صحبت می‌فهمیدند که مثلاً این فرد در چه سطحی است و چه افکاری دارد. بعد به خانواده طرف مقابل اطلاع می‌دادند. آن‌ها هم به حرف آقا اطمینان داشتند. حتی اگر آقا جایی بودند یا مسافرتی بودند، صبر می‌کردند که وقتی آقا برگشت نظر بدهد. نه تنها برای ازدواج، بلکه برای هر کاری؛ برای انتخاب شغل، انتخاب درس یا کسانی که بر سر دوراهی بودند و نمی‌دانستند که چه کار کنند و...

در کل مشکل‌گشای همه فامیل بودند. در همین راستا هم یا ایشان را دعوت می‌کردند و می‌بردند، یا آن‌ها پیش آقا می‌آمدند. آقا هم وقت‌شان را در اختیار آن‌ها می‌گذاشتند، با آن‌ها صحبت می‌کردند و آن‌ها هم وقتی جواب‌شان را می‌گرفتند، می‌رفتند. از زمانی که ایشان شهید شدند، همه می‌گویند: «تنها بچه‌های شما نیستند که یتیم شدند، بلکه همه ما را یتیم کردند و کسی را نداریم که ما را راهنمایی کند.»

 

راوی: همسر شهید

  • ۰
  • ۰

پایین‌تر از همه مردم

شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

یک شب ساعت نزدیک سه و نیم بود، آقا تازه خوابشان برده بود که زنگ زدند و گفتند حاج آقا هستند؟ من گفتم: هستند اما تازه خوابیدند و الآن موقعی نیست که.... هنوز حرفم تمام نشده بود که خودشان جلوی در آمدند و آن آقا را به پایین بردند و از ایشان پذیرایی کردند. ایشان حاضر نبودند حتّی یک ذره از زندگی ما از مردم بهتر باشد. همیشه می‌گفتند: «باید زندگی من آن‌قدر سطحش پایین و عادی باشد که وقتی هر نداری به خانۀ ما می‌آید و زندگی ما را می‌بیند غبطه نخورد و بگوید ما زحمت کشیدیم و جوان‌هایمان را دادیم، حالا آقایان استفاده می‌کنند و در ناز و نعمت به‌سرمی‌برند و بزرگی می‌کنند!»

 

راوی: همسر شهید

  • ۰
  • ۰

زهرا شاه‌آبادی دختر شهید شاه‌آبادی

شهید شاه‌آبادی برای مادرم احترام زیادی به‌خصوص از جهت سیادت قائل بودند و از ابتدای زندگی و در شرایط ضمن عقد، طرفین تقاضای ادامه تحصیل و تلاش‌های علمی را داشتند. تلاش‌های پدرم برای کار کردن علمی با مادرم بیشتر بود. مادرم می‌گوید در اوایل زندگی آقاجان برایشان کلاس عربی می‌گذاشتند و بعدها که فراز و نشیب زندگی و بچه‌داری و عدم حضور پدر پیش آمد، این کلاس‌ها خیلی طول کشیده بود، اما هیچ‌وقت جریان آموزشی پدر برای مادر متوقف نشد و از کنارش ساده نگذشتند. هر وقت مادرم در داستان زندگی غرق می‌شدند، به‌گونه‌ای که فرصت تحقیق برایشان پیش نمی‌آمد، پدرم با روش‌های خاص به طور خلاقانه با شیوه‌های دیگری آموزش‌هایشان با مادر را ادامه می‌دادند.

یادم هست هر چند وقت یک‌ بار پدرم شعری را به مادرم هدیه می‌دادند. این شعر از مضامین عالی معرفتی زمانه برخوردار بود و شاید خیلی ثقیل بود، اما روی آن تم و آهنگ می‌گذاشتند تا شاد و کمی عامیانه باشد. از مادرم می‌خواستند این شعر را با همین تم حفظ کنند و مرتب برای ما در طول روز بخوانند و یک فضای شادی بسازند که ظاهراً‌ آموزش یک شعر بود. به طور حتم ‌بین خودشان در تفسیر رشحات و جملات این شعرها، کلاس‌های معرفتی خاص وجود داشته است. به هر حال ایشان یک عارف‌زاده بود و ناگزیر از این که این ارتباط را با همسرش داشته باشد. این آهنگ و شعر آن‌قدر عمیق در ما تأثیر می‌گذاشت که هنوز به نسل بعدی و بچه‌های ما راه پیدا کرده است، بدون آنکه ما بفهمیم. الآن که نگاه می‌کنیم حتی معارف آن هم روی ما و هم بر اهل خانه تأثیر گذاشته است.

 

راوی: دختر شهید

  • ۰
  • ۰

عبدالعلی علی‌عسکری در کنار شهید شاه‌آبادی

سال‌هایی که ما وارد دانشگاه شدیم و در عین حال قبل از آن در جریان فعالیت‌های سیاسی بودیم،در همین پیوند از دبیرستان و در جریان فعالیت‌های سیاسی، بنده با دوستان‌مان در جمع‌ هیئت‌های مذهبی و در محافل سیاسی، با شهید شاه‌آبادی آشنا شدم. شهید شاه‌آبادی انسانی پرشور، باعزم و بااراده و انسانی مصمم و آتشین بود، به نحوی که به هر کسی برخورد می‌کرد، آن روحیۀ عزت نفس و قدرت و روحیه‌ای که داشتند و با ویژگی‌های عرفانی و معنوی که در او بود و با شدت خشمی که برآمده از اعتقاد به اسلام و راه امام بود و نسبت به رژیم فاسد و منحط پهلوی ابراز می‌شد، پرشوری و انگیزۀ قوی ایشان موجب می‌شد که به هنگام تماس با دیگران، در دانشجویان و  آحاد مردم و جوانان یک حالت انقلابی و ستیزه‌جویی با رژیم شاه ایجاد شود. ما در همان ایام جوانی با ایشان آشنا شدیم و این روحیات جذاب و آتشین ما را با خود همراه کرد.

 

راوی: داماد شهید- عبدالعلی علی‌عسکری

  • ۰
  • ۰

سرود عالم ربانی

 

شهید شاه‌آبادی در جبهه

  • ۰
  • ۰

شهید شاه‌آبادی

در سفر مشهدی که با شهید شاه‌آبادی می‌رفتیم، ایشان را زیر نظر داشتم. درست است که در سطح حاج‌آقا نبودیم، ایشان در مسیر نگاه می‌کردند به ما، خانم‌شان و بچه‌هایشان که طبیعت را نظاره کنیم. حواس‌شان بود که ما خوابیم یا بیدار. اگر خواب بودیم، تذکر می‌دادند که کوه را ببینید، دشت را ببینید، طبیعت را نگاه کنید. در هتلی که در مشهد ما اقامت کردیم، برای فرزندان آقای طباطبایی، خانواده شهید شاه‌آبادی و خانواده ما سر جمع، فرضاً پانزده غذا سفارش می‌دادند. بعد دقت می‌کردم ببینم خودشان چی؟ می‌دیدم وقتی بچه‌ها غذایشان را می‌خوردند، باقی‌مانده بشقاب بچه‌ها را یکی کردند و خودشان شروع کردند به غذا خوردن. بلافاصله بعد از صرف غذا، به همسر و فرزندان برنامه می‌دادند که هر کدام وظیفه‌شان را انجام بدهند و چه ساعتی به حرم بروند. خودشان هم به حفظ قرآن مشغول بودند. از آقایانی که همراه بودند می‌خواستند که قرآن بگشایند و ببینند سوره‌ای که حفظ کرده‌اند، درست می‌خوانند یا نه.

 

راوی: خواهر همسر آقای طباطبایی

  • ۰
  • ۰

شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

در ماه مبارک رمضان، همیشه وقتی نماز می‌خواندند، افطار می‌کردند و شروع به مطالعه می‌کردند تا سحر. آن وقت می‌گفتند : «دیر شد! الان اذان می‌گویند». بلند می‌شدم و برای سحر آماده می‌شدم.

ایشان کم می‌خوابیدند و در مقابل خیلی پُرکار بودند، خیلی هم کم غذا می‌خوردند و این عادات را از اوّل داشتند. عقیده‌شان این نبود که برای فعالیت بیشتر باید بیشتر خورد، بلکه معتقد بودند که وقتی زیاد بخورند و سنگین شوند فعالیت‌شان کم و فکر بسته می‌شود. اوایل محال بود ایشان بیشتر از چهار ساعت بخوابند. اگر بیشتر می‌خوابیدند، خودشان را جریمه می‌کردند و شب بعد کمتر می‌خوابیدند. زمان انقلاب شبی دو ساعت یا دو ساعت و نیم بیشتر نمی‌خوابیدند.

 

راوی: همسر شهید

  • ۰
  • ۰

آنی غافل نباش

پوستر آنی غافل نباش

وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ[1]

ولی یادآوری کن و پند ده و آن را پیگیر باش، چرا که تذکر و اندرز برای مؤمنان سودمند است

زیرا آن ارزش و قداست و تعالی روح و اسلام در همۀ وجود مؤمن اثر گذاشته. لحظه به لحظه باید به او تذکر داد که راه را اشتباه نروی، یک لحظه غفلت نکنی. آنقدر حیف است لحظات غفلت که حاضر نیستند آنی هم غافل بمانی.

 

بخشی از سخنرانی شهید شاه‌آبادی دربارۀ ماه مبارک رمضان

 

[1] ذاریات55

  • ۰
  • ۰

فدایی فداییان خدا

شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

یکی از خصوصیات شهید شاه‌آبادی این بود که نسبت به کسی که برای خدا قدم برمی‌داشت عاطفه‌ای خاص پیدا می‌کردند؛ جوری که می‌خواستند خودشان را فدای فرد کنند. در جنگ هم این افراد زیاد شده بودند؛ کسانی که به جبهه می‌رفتند و خودشان را آماده چنین مقامی می‌کردند. ایشان آن‌ها را خیلی دوست داشتند و به آن‌ها محبت می‌کردند و دوست داشتند که به خانواده‌های آن‌ها سر بزنند. به بیمارستان‌ها می‌رفتند و به مجروحان رسیدگی می‌کردند. زمانی هم که در مجلس بودند، حتماً به جبهه می‌رفتند و برای تک‌تک رزمنده‌ها هدیه می‌بردند و حتماً باید آن‌ها را می‌بوسیدند. در زمان ناهار، شام و... در سنگر در کنار آن‌ها بودند. می‌گفتند: «این‌ها بودند که انقلاب ما را نگه داشتند. وقتی ما نمی‌توانیم به جبهه برویم و بجنگیم، لااقل می‌توانیم به آن‌هایی که همه چیزشان را برای رضای خدا گذاشته‌اند و این‌هایی که نمی‌دانند تا چند لحظۀ دیگر زنده هستند یا نه رسیدگی کنیم و آن‌ها را ببوسیم. چقدر باید بی‌عاطفه باشیم، اگر به آن‌ها سر نزنیم و رسیدگی نکنیم. چون این‌ها همه چیزشان را برای ما گذاشتند و باید دردِ دل این‌ها را گوش کنیم، به خانواده‌هایشان رسیدگی کنیم

 

راوی: همسر شهید

  • ۰
  • ۰

الموت یحرسک

آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی برادر شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

یکی از نمونه‌های جان‌باختگی ایشان در مورد اسلام و جمهوری اسلامی این بود؛ آخرین شبی که زندگی کردند، با آقای دکتر منافی، وزیر بهداری، جلسه داشتند. بنا بود فردا به‌اتفاق بروند به اهواز، ولی ایشان از آن مجلس که بیرون می‌آیند، به راننده‌شان می‌گوید: «وقت داری برویم؟» راننده هم می‌گوید: «بله!» با همان ماشین می‌روند. از همان‌جا به دکتر منافی تلفن می‌کنند که ما اهواز هستیم، شما خودتان را برسانید. اینکه رسانده یا نرسانده، نمی‌دانم. آقای مهندس چمران همراه ایشان بودند و بعضی از افراد دیگر که می‌خواستند صبح به جزیره مجنون بروند، نگذاشتند بعد از ظهر سوی خط بروند.

در شرایطی که «الموت یحرسک»! تا آن زمانی که مجال انسان هست، مرگ فرانرسیده، انسان را مانع از این می‌شود که در دام مرگ بیفتد. آن زمانی که رسید، دیگر فایده ندارد. مثل اینکه آن حد مُجازی که بنا بود ایشان زندگی بکنند، در پیشگاه الهی در دنیا همان مقدار بود که در صبح بود. بعد از ظهر در اولین مرحله‌ای که پا به جزیره مجنون گذاشتند، با اولین خشابی که از توپخانه عراقی‌ها حرکت کرد، تنها کسی که از آن جمع شهید شد، ایشان بودند. به هر حال، این آخرین لذتی بود که در این اواخر در سخنرانی‌هایی که برای جوان‌ها می‌کردند، از پیشگاه خدا خواسته بودند: «خدایا شربت شهادت را به من بنوشان» که ایشان نوشید. به هر حال، این توفیقی بود که خداوند نصیب‌شان کرد.

 

راوی: برادر شهید - آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی