مرجع رسمی شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تبلیغ دین» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شهید شاه آبادی

ایشان‌ هر چند وقت یک‌ بار، چه‌ در دوران‌ طلبگی‌ و چه‌ پس‌ از آن‌، علی­‌رغم‌ فعالیت‌‌های‌ زیاد و مستمر خویش‌، همراه‌ خانواده‌ و برای‌ تبلیغ‌ دین و نشر احکام‌ و معرفی‌ حضرت‌ امام‌ (ره‌)، به‌ دوردست‌‌ها کوچ‌ می‌‌کرد و مردم‌ آن‌ سامان‌ را ارشاد می‌‌فرمود. تقریباً تمامی‌ تابستان‌‌ها و ایّام‌ ماه‌ مبارک‌ رمضان‌ و ایّام‌ محرّم‌ و صفر را که‌ دروس‌ حوزه‌‌های‌ علمیه‌ تعـطیل‌ هستند، در این‌ راه‌ می‌‌گذراند و به‌ بسیاری‌ از شهرها و روستاهای‌ کشور بار سفر می‌‌بست. خانه‌‌به‌­دوشی‌ و داشتن‌ یک‌ زندگی‌ پرمشقّـت و بی‌‌قرار در راه‌ تحقق‌ آرمان‌‌های‌ بلند امام‌، هیچ‌ مشقتی‌ برای‌ ایشان‌ نداشت‌ و تمامی‌ مشکلات‌ را خود و خانواده‌ با جان‌ خویش‌ استقبال‌ می‌‌کردند.

به‌ هر حال، مبارزات‌ این‌ روحانی‌ شجاع‌ با نظام‌ طاغوت، از همان‌ آغاز نهضت اسلامی و با شروع‌ فریادهای اعتراض امام‌ خمینی‌ علیه‌ ظلم‌ و جور آغاز می‌­شود. او به‌ عنوان‌ عنصری‌ فعّال‌، از همان‌ لحظات‌ اول‌ مبارزه‌ به‌ یاری‌ امام ‌می‌­شتابد و از هیچ‌ خدمتی‌ در این‌ زمینه‌ فروگذار نمی‌‌کند. از آنجا که‌ حضرت‌ امام (ره‌) سالیان‌ متمادی‌ با بیت‌ شهید شاه‌‌آبادی‌ ارتباط‌ نزدیک‌ داشت و شیخ‌ شهید نیز مدّت‌‌های‌ طولانی‌ از محضر پرفیض‌ امام‌ استفاده‌ و تلمّذ نموده ‌است‌، شهید شاه‌‌آبادی‌ در کنار دیگر اساتید و مدرسان‌ حوزۀ‌ علمیۀ‌ قـم‌، همچـون‌ عالم‌ مجاهد آیت‌‌الله ربّانی‌ شیرازی، نقش‌ مواصلاتی‌ بسیار قوی ‌با حضرت‌ امام‌ دارد. از این رو در جهت ایجاد هماهنگی‌‌های‌ لازم‌ بین‌ امام‌ خمینی‌ و دیگر مراجع‌ عظام، تلاش‌‌های مؤثری را به‌ عمل می­‌آورد و نقش بسیار خلاّق‌ و فعالی‌ را به‌ عهده‌ می‌‌گیرد.

 

 

  • ۰
  • ۰

آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

در زندگی افراد، هر کدام از مسائل با خصوصیات روحی­‌شان هماهنگ و عجین است و نمی‌­توان آن‌­ها را تفکیک کرد. شهید شاه‌‌آبادی هیچ­‌وقت نمی‌­گذاشت کار امروزش به فردا بکشد. در حساب خانوادگی رفیق خانواده بود. در حساب انقلاب، فدایی انقلاب و امام بود. در کارها تا آخرین لحظه پایداری می‌­کرد. در دین­‌داری زبانزد بود. در آخرین لحظات زندگی، سخنرانی‌­اش درباره شهادت است، از خدا می‌­خواهد: «خدایا ما را جزء شهدا قرار بده.» بعد هم شهادت نصیبش می‌­شود.

البته روزی که ایشان شهید شده بودند، من اطلاع نداشتم و در مجمع اسلامی در انگلستان بودم. آنجا از طرف مرحوم آیت‌‌الله گلپایگانی مأمور بودم. ولی آقای مهندس مهدی چمران با ایشان تا لحظه شهادتِ شهید همراه بودند. آقای چمران از زندگی روز آخر شهید و برنامه‌­هایی که با هم داشتند خاطره‌­ها دارند؛ مثلاً اصرار شهید به اینکه می‌­خواسته به جزیره مجنون برود، اما ارتش اجازه نمی­‌دهد و آخرسر، بعد از ظهر همان روز سپاه را مجاب می‌­کند و می­رود. این اتفاقات را نمی‌­توان از لحاظ جنگی توجیه کرد. این­‌ها یک مقدراتی است که باید انجام می‌­شد و این تقدیر در آنجا عملی می‌­شود. این‌‌همه جمعیت به آنجا رفته بودند و وقتی گلوله توپ می‌­زنند، تنها کسی که از زمین بلند نمی‌­شود شهید شاه‌‌آبادی است. پس اینجا، حسابِ تقدیر است و ایشان هم برایش فرقی نمی‌­کند. او آماده است برای هر حادثه‌­ای که پیش بیاید.

گاهی اوقات پیش می­‌آمد که به اتفاق ایشان به جایی می‌­خواستیم برویم. آن ایام ماشین­ شخصیت­‌ها ضدگلوله و دارای آژیر و تشکیلات بود. به ایشان عرض کردم که «برادر، من اعصابم خرد می‌­شود، حیف است در ماشینی بنشینیم و به مردم عرض اندام کنیم، لطفاً این آژیر را خاموش کنید.» گفتند: «چشم.» از این جهت خودشان هم مراقب بودند. هر دو ما به این نکته تأکید می­‌کردیم که به حساب اینکه ما روحانی هستیم، این کارها به ما نمی‌­آید؛ باید در بین مردم برویم. خودش مردمی بود. می­‌خواهم بگویم این‌‌طور نبود که بخواهیم عرض اندام کنیم که انقلابی و از زمره شخصیت­‌ها هستیم. حساب درست این بود که ما یک زندگی عادی انجام می‌­دادیم. اخوی شهید ما، زندگی‌­اش طبیعی بود، اما درباره کارهای انقلابی سر از پا نمی‌­شناخت، نمی‌­توانست ببیند کاری در این مملکت وجود دارد که او می‌­تواند انجام دهد و همین‌‌طوری بنشیند؛ آچار فرانسه بود.

 

راوی: برادر شهید- آیت‌الله نورالله شاه‌آبادی

  • ۰
  • ۰

کوه‌آگاهی

شهید شاه‌آبادی کوه

شهید شاه‌آبادی در زمان طاغوت، برای آگاهی مردم دست به هر تلاشی می‌زدند. برای این کار، از مسجد نمی‌توانستند شروع کنند؛ چون می‌دانستند جوان‌ها مسجد نمی‌آیند. از جاهای دیگر شروع می‌کردند. مثلاً در مسیر راه کوه، به آن‌ها اعلامیه، رساله و نوار امام می‌دادند. حرف‌های امام و اهداف امام را برایشان می‌گفتند. رژیم را برایشان معرفی می‌کردند که چه کار با شما می‌کند و چه کار کرده است. می‌‌گفتند این دشمنی است که از ظاهرش نمی‌توانید تشخیص دهید، پس آگاه باشید.

حین همین صحبت‌ها آن‌ها کم‌کم به فکر می‌رفتند و تازه می‌فهمیدند که روحانیان آن‌گونه که می‌پنداشتند و رژیم به آن‌ها گفته، نیستند. رفته‌رفته به خودشان می‌آمدند و مدام اطراف آقا بودند. در نهایت شهید شاه‌آبادی به مقصود خودش می‌رسید و آنان را مقیم مسجد می‌کرد؛ همان‌ها که از سایۀ مسجد هم می‌گریختند!

 

راوی: همسر شهید