مرجع رسمی شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تربیت فرزندان» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

پیش‌نماز تو هستی

 

من خاطرم میآید در جایی ما اردویی داشتیم. ایشان دیدند پسر بزرگشان برای نماز ایستادند. نماز ظهر تمام شده بود و نماز عصر مانده بود. بهقدری ایشان با ملاطفت با این موضوع برخورد کردند، هنوز که هنوز است من نماز جماعت میخوانم به یادم میافتد؛ عبای خودشان را درآوردند و روی دوش ایشان انداختند و گفتند: «باز پیشنماز تو هستی، بایست و نمازت را بخوان.» و نماز عصر را پشت سر ایشان ایستادند و خواندند.

همیشه بحث و نصحیت کردن‌شان بهجا، دقیق و با خوشرویی ولی خیلی جدی بود؛ یعنی اگر خطایی هم میکردیم، انتظار داشتیم که به ما یک تذکری داده شود و تنبیه شویم، ولی خب، انتظار هم داشتیم که حتماً با خوشرویی باشد. از جمله مواردی که من خاطرم است، هر لحظهای که میرسیدند تذکرات خاصی را میدادند؛ مانند کم خوردن. میخواستند به ما یاد دهند. سر افطار مینشستیم. خودشان به یک حدی که اولاً کمخوراک بودند، بسیار کمخواب و بسیار پرتلاش بودند. این اصل مطلب است که من همیشه از ایشان دیدم.

 

راوی: پرویز سیف جمالی شاگرد شهید

  • ۰
  • ۰

 

عقیده‌شان بر این بود که چه نیازی است که از آب گرم استفاده کنید. می‌گفتند: «بچه‌ها را به آب گرم عادت ندهید، چون لوس و ضعیف بار می‌آیند! بچه‌ها را شجاع بار بیاورید.» در قم، در سرمای زمستان می‌گفتند: «بگذارید بچه‌ها با آب سرد دست‌هایشان را بشویند.» از ما می‌خواستند زیاد لباس تن بچه‌ها نکنیم که ضعیف و بی‌عرضه باقی بمانند! باید قوی شوند تا به درد جامعه بخورند.

 

راوی: همسر شهید

  • ۰
  • ۰

نام فرزندان

حاج‌آقا دوست داشتند اسامی ائمه را روی بچه‌ها بگذاریم. اما من دوست داشتم اسم‌هایی که از بچگی در ذهنم بود را روی بچه‌ها بگذارم. ایشان هم با من مخالفت نمی‌کردند. مثلاً سعید را ایشان محمدعلی گذاشته بودند، چون اسم پدرشان محمدعلی بود. تا چند وقت هم محمدعلی بود. اما دیدم همۀ پسرها و برادرها اسم پسرشان را محمدعلی گذاشتند. گفتم: «من اصلاً نمی‌خواهم اسم بچه‌ام را محمدعلی بگذارم. می‌خواهم اسمش را عوض کنم و سعید بگذارم که از کوچکی در ذهنم بود.» ایشان هم مخالفتی نکردند.

زهراخانم آن زمان اسمش نسرین بود. آن اسم را من به همراه دختر خواهرش، عفت‌الشریعه، گذاشتیم. ایشان مرا به این اسم تشویق کردند. چون من می‌خواستم به خاطر اسم پسرم، سعید، اسمش را سعیده بگذارم. اما در نهایت نسرین گذاشتیم. حاج‌آقا خیلی سختشان بود. اما تحمل کردند و چیزی نگفتند. چند سالی هم گذشت و دخترم همچنان اسمش نسرین بود.

آن زمان که به بانه تبعیدشان کرده بودند برای سخنرانی به مسجد رفته بودند و در مسجد دربارۀ اسم صحبت کرده بودند؛ این‌که چقدر دربارۀ گذاشتن اسم فرزند حق به گردن پدر و مادر است. وقتی صحبتشان تمام شد به خانه آمدند و گفتند: «خیلی شرمنده شدم از این‌که این اسم را به دخترم دادم». ما هم چیزی نگفتیم. زمانی که در تبعید به سر می‌بردند، نسرین مدتی پیش آقاجونش ماند. ایشان اسمش را زهرا صدا می‌زدند و به‌مرور دیگر اسمش زهرا شد.

وقتی اسم پسر اوّل را سعید گذاشتیم، هماهنگ و هم‌ردیف با آن، اسم‌های دیگر را گذاشتیم: مسعود، حمید و.. ولی ایشان در دلشان مصطفی، مجتبی، مرتضی و از این دست اسم‌ها دوست داشتند.  در گوش چپ فرزندان اذان می‌گفتند. خیلی مقیّد بودند که مثلاً وقتی بچه در منزل هست نوار قرآن همیشه در منزل پخش شود. می‌گفتند: «ما فکر می‌کنیم که بچه نمی‌فهمد. در صورتی که او می‌فهمد.»

 

راوی: همسر شهید

  • ۰
  • ۰

رفتار با فرزندان

شهید شاه‌آبادی

مقید بودند که همه سحر بیدار شوند و از فضیلت صبح محروم نباشند. خودشان صبح‌ها برای نماز اوّل وقت بیدار می‌شدند. البته همه را با هم صدا نمی‌کردند، بلکه یکی‌یکی بچه‌ها را بیدار می‌کردند و بعد نماز جماعت می‌خواندند. بعد با بچه‌ها نرمش می‌کردند.

وقتی که خانه بودند مثل شمعی بود که بچه‌ها دورش بودند. با هرکدام از بچه‌ها به فراخور حالش رفتار می‌کردند و با آنها صحبت میکردند؛ مثلاً از لحاظ درسی یا هر کار دیگری که داشتند کمک‌شان می‌کردند. اگر بچه خلافی می‌کرد، دادی سرش نمی‌زدند؛ بلکه توضیح می‌دادند که این کار اشتباه است و بهتر است این کار را نکنی.

وقتی بچه‌ها می‌خواستند به مدرسه بروند به بچه‌ها صبحانه می‌دادند. یکی‌یکی به آن‌ها چای می‌دادند. رفت‌وآمدشان هم به این شکل نبود که بچه‌ها سرویس داشته باشند، بلکه خودشان راه زیادی را می‌رفتند.

 

راوی: همسر شهید