مرجع رسمی شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دختر شهید» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شهید شاه‌آبادی و عبدالعلی علی‌عسکری

حقیقتاٌ اولین جایی بود که خواستگاری می‌رفتم و غیر از ایشان به هیچ کس دیگری مراجعه نکرده بودم و موردی در ذهنم نبود. اصولاٌ با  اینکه ما سالیان قبل از انقلاب و بعد از انقلاب با ایشان ارتباط داشتیم، من حقیقتاٌ هیچ اطلاعی نداشتم که ایشان دختری دارند یا ندارند. یک روز که ما در لانه جاسوسی بودیم (چون من از آن دانشجوهایی بودم که در لانه جاسوسی بودند) وقتی امام ناراحتی قلبی پیدا کردند و در محلی در بالای تجریش اقامت فرمودند، بنا شد که در آن منزل در قالب یک جمعی مراجعه کنند و برای ایشان دعا کنند. من هم آنجا رفتم و به طور اتفاقی ایشان را آنجا زیارت کردیم.

آقازاده شهید شاه‌آبادی آنجا بودند. اتفاقی گفتند که همشیره ما هم در لانه جاسوسی است. با وجود اینکه من چند ماه در لانه بودم، از این موضوع اطلاع نداشتم که بعداٌ به طور اتفاقی به ما گفتند که این یک تلنگری به ذهن می‌زد؛ چون من هم به سنی رسیده بودم که می‌خواستم ازدواج کنم و به هر حال به فکر فرورفتم که اقدامی کنیم، چون ایشان می‌تواند مورد خوبی باشد.

در همان ایام من هر هفته یک روز سحرگاه با آقای شاه‌آبادی در ارتباط بودم و ایشان در حسینیه‌ای که نزدیک منزل‌شان بود، جلسه داشتند و موضوع این بود که من مطالعه تاریخی و سیاسی داشتم و یک سری اخبار. خدمت ایشان می‌آمدیم و مسائلی را مطرح می‌کردیم و ایشان هم مطالبی مطرح می‌کردند که ما استفاده می‌کردیم. پشت سر ایشان هم نماز صبح را می‌خواندیم و نیم ساعتی جلسه داشتیم بعد به منزل می‌آمدیم. وقتی این مطلب پیش آمد، من درنگ نکردم و استخاره کردم، خیلی خوب آمد. سوره‌ای آمد که در مورد حضرت سلیمان صحبت می‌کند که بلقیس را می‌گوید بیاورند و در اواسط سوره می‌گوید «انه بسم الله الرحمن الرحیم...» در جریان نامه‌ای که می‌نویسد. و گفتند این استخاره بسیار خوبی است.

من هم بلافاصله در اولین جلسه‌ای که با ایشان در سحر داشتم، موضوع را با ایشان مطرح کردم که قضیه به این شکل است. ایشان خنده‌ای کردند. گفتند: «من که پسندیدم. خودتان با هم صحبت کنید. اگر ایشان هم پسندیدند، حرفی نیست.» ما هم صحبت کردیم و بالاخره به تفاهم رسیدیم و خدا می‌داند که تا آن زمان در فکر هیچ‌کسی نبودم و ایشان اولین و آخرین فرد مورد نظر من بود و خدا هم خواست و مراسم خیلی ساده‌ای برگزار شد.

 

راوی: عبدالعلی علی‌عسکری داماد شهید

  • ۰
  • ۰

زهرا شاه‌آبادی دختر شهید شاه‌آبادی

شهید شاه‌آبادی برای مادرم احترام زیادی به‌خصوص از جهت سیادت قائل بودند و از ابتدای زندگی و در شرایط ضمن عقد، طرفین تقاضای ادامه تحصیل و تلاش‌های علمی را داشتند. تلاش‌های پدرم برای کار کردن علمی با مادرم بیشتر بود. مادرم می‌گوید در اوایل زندگی آقاجان برایشان کلاس عربی می‌گذاشتند و بعدها که فراز و نشیب زندگی و بچه‌داری و عدم حضور پدر پیش آمد، این کلاس‌ها خیلی طول کشیده بود، اما هیچ‌وقت جریان آموزشی پدر برای مادر متوقف نشد و از کنارش ساده نگذشتند. هر وقت مادرم در داستان زندگی غرق می‌شدند، به‌گونه‌ای که فرصت تحقیق برایشان پیش نمی‌آمد، پدرم با روش‌های خاص به طور خلاقانه با شیوه‌های دیگری آموزش‌هایشان با مادر را ادامه می‌دادند.

یادم هست هر چند وقت یک‌ بار پدرم شعری را به مادرم هدیه می‌دادند. این شعر از مضامین عالی معرفتی زمانه برخوردار بود و شاید خیلی ثقیل بود، اما روی آن تم و آهنگ می‌گذاشتند تا شاد و کمی عامیانه باشد. از مادرم می‌خواستند این شعر را با همین تم حفظ کنند و مرتب برای ما در طول روز بخوانند و یک فضای شادی بسازند که ظاهراً‌ آموزش یک شعر بود. به طور حتم ‌بین خودشان در تفسیر رشحات و جملات این شعرها، کلاس‌های معرفتی خاص وجود داشته است. به هر حال ایشان یک عارف‌زاده بود و ناگزیر از این که این ارتباط را با همسرش داشته باشد. این آهنگ و شعر آن‌قدر عمیق در ما تأثیر می‌گذاشت که هنوز به نسل بعدی و بچه‌های ما راه پیدا کرده است، بدون آنکه ما بفهمیم. الآن که نگاه می‌کنیم حتی معارف آن هم روی ما و هم بر اهل خانه تأثیر گذاشته است.

 

راوی: دختر شهید