مرجع رسمی شهید آیت‌الله حاج شیخ مهدی شاه‌آبادی

۵۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید شاه‌آبادی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

برای رضای خدا

شهید شاه آبادی

یک بار قرار شد به جمکران برویم. مرحوم ساوجی را هم که پیش‌نماز مسجد محمدیه بود سوار کردیم. حاج‌خانم و حسین هم بودند. مسیر قم آن‌زمان اتوبان نبود. شهید شاه‌آبادی سرشان را روی پای مرحوم ساوجی گذاشته بودند و شعری از حضرت علی (سلام‌الله‌علیه) را با سوز و گداز می‌خواندند. وقتی رسیدند به قضیۀ شکافته شدن فرق مبارک امام، دیگر نتوانستند ادامه دهند. مرحوم ساوجی دستی به محاسن شهید شاه‌آبادی کشید و گفت: «شیخ! امیدوارم محاسن تو با خون گلویت خضاب شود.» حاج‌آقا گفتند: «ان‌شاءالله برای رضای خدا و در رکاب حضرت مهدی (عجل‌الله‌فرجه)» و سرانجام هم دعایشان مستجاب شد و محاسنشان به خون گلویشان خضاب شد.

 

راوی: حاج‌آقا عرفاتی

  • ۰
  • ۰

شروع زندگی مشترک

شهید شاه آبادی

شهید شاه‌‌آبادی‌ در سال‌ 1336، در 27سالگی‌، زمانی که دورۀ ده‌­سالۀ سطح‌ را به‌ اتمام‌ رساند و دو سال‌ از دورۀ خارج فقه و اصول را نیز پشت‌ سر گذاشت، تصمیم‌ به‌ ازدواج‌ می‌‌گیرد و با بیت‌ مرحوم‌ آیت‌‌الله‌‌العظمی‌ میرزای‌ شیرازی‌ بزرگ، که‌ خانوادۀ علم‌ و فضیلت‌ و جهاد است‌، وصلت‌ می‌کند. شهید شاه‌‌آبادی‌ در همان‌ سال‌، مادر محترم خود را ـ که‌ او نیز اهل فضل‌ و ادب‌ بود و در آن‌ زمان‌ 75 سال‌ داشت‌ ـ به‌ نزد خود آورد‌ و بدین‌­گونه زندگی‌ مشترک‌ شهید شاه‌‌آبادی‌ و همسر بزرگوارش‌ در کنار مادر آغاز می‌‌شود و از مادر تا پایان‌ عمر او نگهداری‌ می‌­کند و به خدمتگزاری‌­اش‌ ادامه‌ می‌‌دهد.

نامۀ سرگشادۀ فضلا و مدرسان‌ حوزۀ علمیۀ قم‌ به‌ هیئت‌ دولت‌ درتاریخ‌ 8/7/1342 ـ که‌ نام‌ این‌ شهید بزرگوار نیز در بین‌ امضاءکنندگان‌ آن‌ به چشم‌ می‌‌خورد ـ یکی‌ از ده‌­ها سندی است که‌ بیانگر حمایت علنی شهید شاه‌‌آبادی‌ از امام خمینی (ره) در همان‌ روزهای‌ آغازین‌ مبارزه‌ است‌. انتشار این‌ نامه در زمانی‌ است‌ که‌ امام‌ بزرگوار پس‌ از حوادث‌ خونبار خرداد 1342، توسط‌ رژیم‌ پهلوی‌ به‌ تهران‌ منتقل‌ شده‌ بودند و در حصر بودند و علما و فضلا و مدرسان حوزه طی اخطاری به دولت، آزادی این مرجع بزرگ و دیگر علمای زندانی و مراجعت آنان به قم را در آغاز سال تحصیلی خواستار شدند.

شهید شاه‌‌آبادی‌ در سال‌‌های‌ پس‌ از رحلت‌ آیت‌‌الله‌العظمی‌ بروجردی‌ (ره‌)، وظیفۀ اصلی‌ خویش‌ را شناساندن‌ امام‌ خمینی (ره) به‌ ملّت‌ مسلمان‌ می‌‌دانست. در انجام‌ این‌ امر خطیر از هیچ‌ کوششی‌ فروگذار نمی‌‌کرد و به‌ همین‌ دلیل‌ هم‌ بود که‌ زندگی‌ پرمشـقّـتی‌ را برای‌ تحقق‌ این‌ هدف‌ مهم‌ تحمل‌ می‌‌کرد.

 

 

  • ۰
  • ۰

نماز بخوان!

نماز بخوان!

ای انسان! مانند قطره‌ای در این تلاطم روحانی غوطه‌ور شو. و حتی در این شب‌های عزیز، برای زکات نمازی که می‌خوانی نماز بخوان. دست بر پیشانی دعا بخوان و از خدای رحیم  و رحمان بخواه که شیطان ملعون در این حالات روحانی لذت‌بخش تو ذره‌ای دخیل و سهیم نباشد. مخصوصاً که احساس می‌کنیم در همۀ ذلت‌ها و نکبت‌هایی که در این زندگی هست، پُلی به سوی تقوای الهی وجود دارد.

 

قسمتی از سخنرانی شهید شاه‌آبادی به مناسبت میلاد پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)

  • ۰
  • ۰

حوصلۀ بحر

آن‌قدر باحوصله با بچه‌ها صحبت می‌کردند و آن‌قدر باعاطفه بودند که می‌دیدیم در هر کلامشان چند درس وجود دارد؛ هم درس اخلاق، هم درس ایمان و هم درس شجاعت و فراست. متحیر می‌شدیم که چطور بدون فکر قبلی این حرف ادا شد و حالا چگونه باید با ایشان زندگی کنم که روح ایشان را آزرده نکنم. حاج‌آقا با بزرگ‌ترها نوعی صحبت می‌کردند و با کوچک‌ترها نوعی دیگر.

صبح بچه‌ها را برای نماز صدا می‌زدند، نه به شکلی که به آن‌ها تحمیل کنند، بلکه طوری می‌گفتند که بچه‌ها خودشان با عشق نزدیک آقاجون‌شان می‌آمدند. دعاهای مستحب را به آن‌ها آموخته بودند. همیشه بعد از نماز این دعاها را می‌خواندند. تمام دعاهای ماه رجب و شعبان را می‌خواندند. اگر بچه‌ها نمی‌رسیدند یا نبودند که بخوانند، خودشان با صدای بلند شروع می‌کردند به خواندن. اگر احیاناً من گرفتار بودم، نزدیک آشپزخانه می‌آمدند و این دعا را می‌خواندند که من هم استماع کنم و مستفیض شوم.

 

راوی: همسر شهید

  • ۰
  • ۰

یک روزی بنده در خدمت ایشان بودم و با یکی دو نفر از دوستان از تهران به قم می‌رفتیم. یادم نیست سر چه موضوعی و برای چه می‌رفتیم، اما با هم می‌رفتیم. بین راه ایشان بر اثر کم‌خوابی و ناخوابی خسته شده بود و طوری کمبود و کسری ناخوابی شب قبلشان زیاد بود که قبل از رسیدن به حرم چشم‌هایش را روی هم می‌گذاشت. ایشان سرش را گذاشت روی زانوی من و من با ایشان شوخی کردم و گفتم: «آقای شاه‌آبادی، انصافاً در چهره شما نورانیتی مشاهده می‌شود که این چهره خیلی زیبنده شهادت است.» ایشان خندید و به من گفت: «خدا کند این آرزوی تو و خواسته تو تحقق پیدا کند و من شایستگی شهادت را داشته باشم.» یک چنین  شخصیتی که خودش را وقف اسلام و مسلمانان و مردم و انقلاب کرده و خانه مسکونی خودش را برای تدریس حوزه علمیه به عنوان آغاز و شروع حوزه در اختیار طلاب و گروه دینی قرار می‌دهد و الآن خدا رحمتش کند و خداوند او را با انبیا و اولیا مشحور بگرداند.

 

راوی: حجت‌الاسلام جعفر شجونی

  • ۰
  • ۰

دور بزن!

داشتیم میآمدیم پایین. در بیسیم گفتند که روی پل رومی درگیری شده. ما در سیدخندان بودیم. ایشان گفتند که دور بزن. گفتم: «حاج آقا کجا این موقع شب؟!» گفت: «مگر نمیبینی در شبکه دارند می‌گویند که درگیری پیش آمده؟ برویم ببینیم چه خبره.» گفتم: «حاج آقا شما آخه، برای چی شما بروید؟!» گفت: «نه! دور بزن!» حالا ما دور زدیم رفتیم بالا. ایشان عبا و عمامه را گذاشتند زمین. آمدند داخل جمعیت آن روز تا درگیری را حل کنند.

 

راوی: بیژن ابوالحسنی پاسدار و محافظ شهید

  • ۰
  • ۰

عبدالعلی علی‌عسکری در کنار شهید شاه‌آبادی

سال‌هایی که ما وارد دانشگاه شدیم و در عین حال قبل از آن در جریان فعالیت‌های سیاسی بودیم،در همین پیوند از دبیرستان و در جریان فعالیت‌های سیاسی، بنده با دوستان‌مان در جمع‌ هیئت‌های مذهبی و در محافل سیاسی، با شهید شاه‌آبادی آشنا شدم. شهید شاه‌آبادی انسانی پرشور، باعزم و بااراده و انسانی مصمم و آتشین بود، به نحوی که به هر کسی برخورد می‌کرد، آن روحیۀ عزت نفس و قدرت و روحیه‌ای که داشتند و با ویژگی‌های عرفانی و معنوی که در او بود و با شدت خشمی که برآمده از اعتقاد به اسلام و راه امام بود و نسبت به رژیم فاسد و منحط پهلوی ابراز می‌شد، پرشوری و انگیزۀ قوی ایشان موجب می‌شد که به هنگام تماس با دیگران، در دانشجویان و  آحاد مردم و جوانان یک حالت انقلابی و ستیزه‌جویی با رژیم شاه ایجاد شود. ما در همان ایام جوانی با ایشان آشنا شدیم و این روحیات جذاب و آتشین ما را با خود همراه کرد.

 

راوی: داماد شهید- عبدالعلی علی‌عسکری

  • ۰
  • ۰

سرود عالم ربانی

 

شهید شاه‌آبادی در جبهه

  • ۰
  • ۰

شهید شاه‌آبادی

در سفر مشهدی که با شهید شاه‌آبادی می‌رفتیم، ایشان را زیر نظر داشتم. درست است که در سطح حاج‌آقا نبودیم، ایشان در مسیر نگاه می‌کردند به ما، خانم‌شان و بچه‌هایشان که طبیعت را نظاره کنیم. حواس‌شان بود که ما خوابیم یا بیدار. اگر خواب بودیم، تذکر می‌دادند که کوه را ببینید، دشت را ببینید، طبیعت را نگاه کنید. در هتلی که در مشهد ما اقامت کردیم، برای فرزندان آقای طباطبایی، خانواده شهید شاه‌آبادی و خانواده ما سر جمع، فرضاً پانزده غذا سفارش می‌دادند. بعد دقت می‌کردم ببینم خودشان چی؟ می‌دیدم وقتی بچه‌ها غذایشان را می‌خوردند، باقی‌مانده بشقاب بچه‌ها را یکی کردند و خودشان شروع کردند به غذا خوردن. بلافاصله بعد از صرف غذا، به همسر و فرزندان برنامه می‌دادند که هر کدام وظیفه‌شان را انجام بدهند و چه ساعتی به حرم بروند. خودشان هم به حفظ قرآن مشغول بودند. از آقایانی که همراه بودند می‌خواستند که قرآن بگشایند و ببینند سوره‌ای که حفظ کرده‌اند، درست می‌خوانند یا نه.

 

راوی: خواهر همسر آقای طباطبایی

  • ۰
  • ۰

شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی

در ماه مبارک رمضان، همیشه وقتی نماز می‌خواندند، افطار می‌کردند و شروع به مطالعه می‌کردند تا سحر. آن وقت می‌گفتند : «دیر شد! الان اذان می‌گویند». بلند می‌شدم و برای سحر آماده می‌شدم.

ایشان کم می‌خوابیدند و در مقابل خیلی پُرکار بودند، خیلی هم کم غذا می‌خوردند و این عادات را از اوّل داشتند. عقیده‌شان این نبود که برای فعالیت بیشتر باید بیشتر خورد، بلکه معتقد بودند که وقتی زیاد بخورند و سنگین شوند فعالیت‌شان کم و فکر بسته می‌شود. اوایل محال بود ایشان بیشتر از چهار ساعت بخوابند. اگر بیشتر می‌خوابیدند، خودشان را جریمه می‌کردند و شب بعد کمتر می‌خوابیدند. زمان انقلاب شبی دو ساعت یا دو ساعت و نیم بیشتر نمی‌خوابیدند.

 

راوی: همسر شهید